خدايا ! آتش مقدس شک را آن چنان در من بيفروز
تا همه يقين هايي را که در من نقش کرده اند بسوزد
وآنگاه از پس توده ي اين خاکستر
لبخند مهراوه بر لبهاي صبح يقيني
شسته از هر غبار طلوع کند
ناگاه با عروج تو چون روبرو شديم / در انزواي تلخ غريبي فرو شديم
دنبال تو تمام زمان را ورق زديم / با دستهاي خالي خود روبرو شديم . . .
.
اي امام اي خفته در دامان خاک / اي به هجرت، سينه ما – چاک چاک
جرعه نوش چشمهايت بودهايم / آري آري مبتلايت بودهايم . . .
اي خميني اي مسيحاي زمان / اي تسلاي دل و آرام جان
ياد تو ما را چراغ روشن است / عشق تو همواره در جان و تن است . . .