نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    116   117   118   119   120    >>    >
 
هر كه كسي را در گناهي رسوا كند چنان است كه آن گناه را خود كرده است و هر كه مؤمني را به چيزي سرزنش كند از دنيا نرود تا آن را خود بكند.حضرت محمد (ص)


هر گاه ديدى كه مؤمن خاموش و با وقار است به او نزديك شو زيرا كه او كلمات حكمت آميز گويد.حضرت محمد (ص)


در کارگه کوزه گري کردم راي
بر پله چرخ ديدم استاد بپاي
مي کرد دلير کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گداي


هنگام سپيده دم خروس سحري
داني که چرا همي کند نوحه گري
يعني که نمودند در آيينه صبح
کز عمر شبي گذشت و تو بي خبري


از نفرين مظلوم بپرهيز زيرا وي به دعا حق خويش را از خدا ميخواهد و خدا حق را از حق دار دريغ نميدارد . حضرت محمد (ص)


بر خير و مخور غم جهان گذران
خوش باشو دمي به شادماني گذران
در طبع جهان اگر وفايي بودي
نوبت به تو خود نيامدي از دگران


اي صاحب فتوا ز تو پرکارتريم
با اين همه مستي زتو هُشيار تريم
تو خون کسان خوري و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تريم؟


از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده اي کو که به ما گويد باز
هان بر سر اين دو راهه از سوي نياز
چيزي نگذاري که نمي آيي باز


اين قافله عمر عجب مي گذرد
درياب دمي که با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري
پيش آر پياله را که شب مي گذرد


يک قطره آب بود و با دريا شد
يک ذره خاک و با زمين يکتا شد
آمد شدن تو اندرين عالم چيست؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد


عمرت تا کي به خودپرستي گذرد
يا در پي نيستي و هستي گذرد
مي خور که چنين عمر که غم در پي اوست
آن به که بخواب يا به مستي گذرد


اي بس که نباشيم و جهان خواهد بود
ني نام زما و نه نشان خواهد بود
زين پيش نبوديم و نبد هيچ خلل
زين پس چو نباشيم همان خواهد بود


ديدم به سر عمارتي مردي فرد
کو گِل بلگد مي زد و خوارش مي کرد
وان گِل با زبان حال با او مي گفت
ساکن ، که چو من بسي لگد خواهي کرد


ساقي ، گل و سبزه بس طربناک شده است
درياب که هفته دگر خاک شده است
مي نوش و گلي بچين که تا درنگري
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است


افسوس که سرمايه زکف بيرون شد
در پاي اجل بسي جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وي
کاحوال مسافران دنيا چون شد


 <    <<    116   117   118   119   120    >>    >