نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    81   82   83   84   85    >>    >
 
+ شهيدان خدا 
يه روزي از دعاي تو ميام به کربلاي تو

ميامو سينه ميزنم تو ايوون طلاي تو

السلام عليک يا اباعبدالله :)
+ شهيدان خدا 
انشالله وقتي در کافه محشر پروردگار بگويد:
چه داشتي؟
حسين (ع) سر بلند کند و بگويد:
حساب شد...مهمان من است...
+ شهيدان خدا 
دنيا بدون روضه آقا جهنم است
يعني بهار نوکري ما محرم است
دهه اول يا دهه دوم فرقي نميكند
روضه به کار و زندگي ما مقدم است
در تاريخ آمده كه : يك نفر مارگير بود و معركه گيرى مى كرد. او به كوهستان رفت تا مارى بگيرد و به بغداد بياورد و به مردم نشان بدهد تا پولى در بياورد.
فصل زمستان بود و پس از تحمل رنجها اژدهاى بسيار بزرگى در كوهى پيدا كرد، چون هوا سرد بود اژدها افسرده و بى حركت بود، و او با زحمت آنرا بطرف شهر بغداد مى برد و داد مى زد مردم بيائيد ببينيد كه چه اژدهائى را شكار كرده ام .
مردم كنار شهر دجله بغداد جمع شدند و صدها نفر اجتماع كردند و منتظر بودند تا اين اژدها را ببينند.
هوا گرم شده بود و جمعيت زياد شده بودند و اژدها بر اثر آفتاب قدرت گرفت ، وقتى مارگير از كيسه آنرا بيرون آورد، ناگهان ديدند اژدها جنبيد و به طرف مارگير جهيد و او را هلاك كرد و از بين برد؛ و مردم هم از ترس فرار كردند.
اى برادر غافل مباش كه نفس تو همان اژدهاست كه اگر قدرت يابد تار و پود زندگى تو را در هم مى نوردد. تو مپندار كه بدون سركوبى و مقاومت در برابر خواسته هاى نفس ، او را با تمام احترام زير سلطه خود نگهدارى مگر هر آدم زبونى مى تواند به تسلط بر نفس حيوانى خود دست يابد.
داستانهاى مثنوى 2/ 73
((يعقوب ليث صفار)) فرماندهى به نام ((ابراهيم )) داشت ، با آنكه مردى دلاور و شجاع بود اما سخت نادان بود و جان خود را بر سر نادانى گذارد.
روزى در فصل زمستان به نزد يعقوب ليث آمد، يعقوب دستور داد از لباسهاى زمستانى خودش به ابراهيم بپوشانند.
ابراهيم خدمتكارى داشت به نام ((احمد بن عبدالله )) كه با ابراهيم دشمن بود.
ابراهيم چون به خانه آمد احمد گفت : هيچ مى دانى كه يعقوب ليث هر كه را لباس خودش دهد در آن هفته او را مى كشد؟!
ابراهيم گفت : نمى دانستم ، علاج آن چيست ؟ گفت : بايد فرار كنيم . ابراهيم بدون تحقيق به حرف خدمتكار تصميم به فرار گرفت . احمد گفت : من هم نزد يعقوب ليث نمى مانم و از شما جدا نخواهم شد و با شما فردا فرار مى كنيم .
از آنجا احمد در خلوت نزد يعقوب ليث آمد و گفت : ابراهيم قصد دارد به سيستان برود و طغيان و شورش كند.
يعقوب ليث فكر كرد و خواست فرمان فراهم كردن لشگرى بدهد، كه احمد گفت : مرا ماءمور سازيد كه خود تنها سر ابراهيم را بياورم ، يعقوب ليث هم اجازه داد.
چون ابراهيم با سپاه خود قصد بيرون رفتن از شهر را كرد، احمد از قفا شمشير بر ابراهيم زد و سر او را براى يعقوب آورد.
يعقوب مقام ابراهيم فرمانده نادان خود را به احمد داد و نزد يعقوب بزرگ و محترم گشت .
نمونه معارف 4/93

يَظهَرُ اللَّهُ قائِمَنا فَيَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ
خداوند قائم ما را از پس پرده غيبت بيرون مى‏ آورد و آن‏گاه او از ستم‏گران انتقام مى‏ گيرد

(إثباة الهداة ، ج 5 ، ص 196)

ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي ألسنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فإذا محصّوآ بالبلاء قلّ الديّانون

همانا مردمان بنده دنيايند و دين لقلقه زبان آنهاست و هر جا منافعشان [به وسيله دين ]بيشتر تأمين شود زبان مى چرخانند و چون به بلا آزموده شوند آنگاه دين داران اندكند.

(تحف العقول/ 245)

آن چنان داغ تو بر روي دلم سنگين است
که بهار فرجت حسرت فروردين است
محض امسال نه ، اين غصه ي چندين قرن است
قصّه ي درد فراق تو غمي ديرين است
لحظه ي ناب شکوفا شدنم در روضه ست
هر کجا حرف بهار است بهارم اين است
اشک، چون باده ي نابي ست که سرمستي آن
با وجود همه ي شوري آن شيرين است
بر خلاف همه امسال لباسم، قلبم
با سياهي غم فاطميه رنگين است
وه! چه سالي شود امسال که از آغازش
نايم از نغمه ي يا فاطمه آهنگين است
اني که چه در مکه و حج بايد گفت؟
يا در بر ثامن الحجج بايد گفت
هرجا که بود ذکر شريف صلوات
عجل لوليک الفرج بايد گفت
سيد هاشم وفايي
دنبال نشانت نشدم اين جمعه
پروانه ي جانت نشدم اين جمعه
من آبروي منتظران را بُردم
حتي نگرانت نشدم اين جمعه
سيد مجتبي شجاع
سلام
وبلاگ گروه مارش ابوالفضل العباس محله کرناسيان با 6 پست به روز ميباشد ،لطفا نظرات خودتون رو مثل هميشه برامون بفرستيد
يا علي
نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو عشق ديريست كه در پيچ و خم عباس است

هر چه داريم همه از كرَم عباس است خلقت جنت حق لطف كرم عباس است
عباس يعني راد،احسان،جود ،عرفان
عباس يعني برترين حالات انسان
عباس يعني شمس را تفسيرديگر
يعني بناي عرش را تعبيرديگر
عباس يعني باحسين همرازبودن
از کودي آماده پرواز بودن
عباس يعني عقده دل باز کردن
بي دست تاعرش خدا پرواز کردن
عباس يعني ساقي در خون تپيده
همجو دليري را دگر عالم نديده
اين قطره اي بود از يم معناي عباس
دردم دوا گردد به يک ايماي عباس
يـــــــــــــــــا ابوالفضل
يـــــــــا ابوالفضل
دوتا چشماش به بيابون
نگران در انتظاره
واسه سالار شهيدان خبر مياره
يه علمدارو اوردن مث قرص ماه خونين
قد سروشو شکستن
نميدوني نميدوني
يه علمدارو اوردن که ديگه نفس نداره
مث عباسه قيافش ولي دوتا دست نداره....

حتي اگر در ميان ازدحام مردمانِ اين شهر شلوغ

يک نفر تو را بفهمد ، کافيست

و اين معني ساده ايست از "خوشبختي"...

 <    <<    81   82   83   84   85    >>    >