نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    81   82   83   84   85    >>    >
 
شمع به پروانه گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي / سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد طولي نکشد تو نيز خاموش شوي
خدايا! اگر دستبند تجمّل، نمي بست دست كمانگير ما را
كسي تا قيامت نمي كرد پيدا، از آن گوشه ي كهكشان تيرِ ما را
ولي خسته بوديم و ياران همدل، به ناني گرفتند شمشير ما را
ولي خسته بوديم و مي برد طوفان، تمام شكوه اساطير ما را
محمد کاظم کاظمي

اين دور دور ماست، جهان را خبر كنيد دستي به خونِ زمره ترديد تر كنيد
وقت شنيدن است، سخن مختصر كنيد
مبهم مخوان به رمز، مبرهن نوشته اند در سرنوشت رود گذشتن نوشته اند
تاريخ را براي نخواندن نوشته اند
فردا اشاره هاست كه تأويل مي شوند هركول‌هاي كوكي؛ آشيل مي شوند
وين خيل يا كريم، ابابيل مي شوند
پرونده سياه زمين را ورق زديم فالي به نام نامي رب الفلق زديم
شمشير اگر زديم به دشمن، به حق زديم
ما شبروان لشكر فرداي قائميم ما آخرين سطور كتاب مَلاحِميم
دشمن بگو پياده بچيند، مهاجميم

ميان خاک سر از آسمان در آورديم
چقدر قمري بي آشيان در آورديم
وجب وجب تن اين خاک مرده را کنديم
چقدر خاطره ي نيمه جان در آورديم
چقدر چفيه و پوتين و مهر و انگشتر
چقدر آينه و شمعدان در آورديم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آورديم
به زير خاک به خاکستري رضا بوديم
عجيب بود که آتشفشان در آورديم
به حيرتيم که اي خاک پير با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آورديم
چقدر خيره به دنبال ارغوان گشتيم
زخاک تيره ولي استخوان در آورديم
شما حماسه سروديد و ما به نام شما
فقط ترانه سروديم - نان در آورديم -
براي اين که بگوييم با شما بوديم
چقدر از خودمان داستان در آورديم *
به بازي اش نگرفتند و ما چه بازي ها
براي اين سر بي خانمان در آورديم
و آب هاي جهان تا از آسياب افتاد
قلم به دست شديم و زبان در آورديم

سعيد بيابانکي


ماييم و شب تار و غم يار و دگر هيچ
صبر کم و بي تابي بسيار و دگر هيچ
ماييم و لبا لب شدن از يار و دگر هيچ
منصور و اناالحق زدن از دار و دگر هيچ
گر راه به مرهمکده عشق بيابي
الماس بنه بر دل افکار و دگر هيچ
بر لوح مزارم بنويسيد پس از مرگ
کاي واي زمحرومي ديدار و دگر هيچ
در حشر چو پرسند که سرمايه چه داري
گويم که غم يار و غم يار و دگر هيچ
از کعبه گر اين بار برونم بگذارند
ناقوس به دست آرم و زنّار ودگر هيچ
عرفي به غلط شهر ه شهرست ببينيد
صد گل زده بر گوشه دستار ودگر هيچ
جمال الدين عرفي شيرازي
ماييم و شب تار و غم يار و دگر هيچ
صبر کم و بي تابي بسيار و دگر هيچ
در حشر چو پرسند که سرمايه چه داري
گويم که غم يار و غم يار و دگر هيچ

جمال الدين عرفي شيرازي

خداوندا، خداوندا

قرارم باش و يارم باش

جهان تاريکي محض است

مي‌ترسم

کنارم باش

هزار مرتبه کردم فرار و ديدم باز

تو از کرم به من آغوش خويش کردي باز

به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم

که مي‌کشي تو ز عبد فراري خود ناز . . .

هزار مرتبه کردم فرار و ديدم باز

تو از کرم به من آغوش خويش کردي باز

به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم

که مي‌کشي تو ز عبد فراري خود ناز . . .

+ ناصر 
مولاي من!
ديگر به نرگس هاي باغ سلام نخواهم کرد
ديگر به انتهاي هيچ جاده اي نظر نخواهم کرد
من تمام شده ام بيا!
چقدر ناله؟! چقدر اشک؟! چقدر ندبه؟!
آيا ندبه هاي مرا از اين دلتنگ تر مي خواهي؟؟؟!!!
آيا اشکهاي مرا از اين خونين تر مي خواهي ؟؟!
آيا ناله هاي مرا از اين سوزناک تر مي خواهي؟؟!!!
من تمام شده ام بيا.............
اللهم عجل لوليک الفرج

معبودا

به بزرگي آنچه داده اي آگاهم کن تا کوچکي آنچه ندارم نا آرامم نکند ...

.

ما که از ترس خدا او را عبادت مي کنيم / بر تعصب هاي خود يک عمر عادت مي کنيم

هر نمازي با خودش تجديد بيعت کرده و / ساعتي ديگر به او راحت خيانت مي کنيم

ما که مغروريم ازاينکه مسلمان زاده ايم / با طلبکاري ، تقاضاي شفاعت مي کنيم

عشق يعني شب نشيني باخدا

گـفـتـگو بـا نـالـه، امــا بـي صــدا

از هــر چه غـير اوست،چـرا نگذري

کافر براي خاطرِ بُت،از خدا گذشت

سلام

خدايا

من بي تو دمي قرار نتوانم کرد

احسان ترا شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مويي

يک شکر تو از هزار نتوانم کرد ...

.

 <    <<    81   82   83   84   85    >>    >