اي صاحب مال، فضل کن بر درويش گر فضل خداي ميشناسي بر خويش نيکويي کن که مردم نيکانديش از دولت بختش همه نيک آيد پيش سعدي
گر خردمند از اوباش جفايي بيند تا دل خويش نيازارد و درهم نشود سنگ بيقيمت اگر کاسهي زرين بشکست قيمت سنگ نيفزايد و زر کم نشود سعدي
علاج واقعه پيش از وقوع بايد کرد دريغ سود ندارد چو رفت کار از دست به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز وگرنه سيل چو بگرفت،سد نشايدبست سعدي
آن کيست که دل نهاد و فارغ بنشست پنداشت که مهلتي و تأخيري هست گو ميخ مزن که خيمه ميبايد کند گو رخت منه که بار ميبايد بست سعدي