أَدِّبوا أولادَكُم عَلى ثلث خِصالٍ: حُبِّ نَبيِّكُم وَحُبِّ أَهلِ بَيتِهِ وَ قِراءَةِ القُرآنِ؛
فرزندان خود را به كسب سه خصلت تربيت كنيد: دوستى پيامبرتان و دوستى خاندانش و قرائت قرآن.
لَمْ يَبْعَثِ اللّهُ نَبيّا قَطُّ اِلاّ بِالْبِرِّ وَالْعَدْلِ؛
خداوند هيچ پيامبرى را جز به نيكى و عدالت بر نينگيخت.
... فَاِن قالَ قائِلٌ : فَلِمَ وَجَبَ عَلَيْهِمْ مَعْرِفَةُ الرُّسُلِ وَالاِقْرارُ بِهِم وَالاِذعانُ لَهُم بِالطّاعَةِ؟ قيلَ : لاِنـَّهُ لَمّا اَنْ لَمْ يَكُنْ فى خَلْقِهِمْ وَ قُواهُم ما يُكْمِلونَ بِهِ مَصالِحَهُم وَ كانَ الصّانِعُ مُتَعاليا عَنْ اَنْ يُرى وَ كانَ ضَعْفُهُمْ وَ عَجْزُهُمْ عَنْ اِدْراكِهِ ظاهِرا ، لَمْ يَكُنْ بُدٌّ لَهُمْ مِنْ رَسولٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ مَعْصومٍ ، يُؤَدّى اِلَيْهِم اَمْرَهُ وَ نَهْيَهُ وَ اَدَبَهُ ، و يَقِفُهُمْ عَلى ما يَكونُ بِهِ اجْتِرارُ مَنافِعِهِمْ وَ مَضارِّهِم ؛
اگر كسى بگويد : چرا شناخت پيامبران و اعتراف به آنها و اقرار به (لزوم) اطاعت از آنان ، بر مردم واجب است؟ در پاسخ گفته شود : چون در وجود مردم و قواى آنان ، چيزى نيست كه با آن ، مصالحشان را كامل سازند و آفريدگار نيز برتر از آن است كه ديده شود ، سستى و ناتوانى آنان از ادراك او آشكار است ، پس چاره اى جز اين نيست كه ميان خداوند و مردم ، پيام آورى معصوم باشد كه اوامر و نواهى و ادب (و آموزههاى) او را به ايشان برساند و آنها را به آنچه مايه سود و زيانشان است ، آگاه سازد.
كادَ الحَليمُ أَن يَكونَ نَبيّا؛
آدم بردبار به پيامبرى نزديك است.
إِنَّ الانبياءَ إِنَّما فَضَّلَهُمُ اللّه عَلى خَلقِهِ بِشِدَّةِ مُداراتِهِم لأَعداءِ دينِ اللّه وَحُسنِ تَقيَّتِهِم لأَجلِ إِخوانِهِم فِى اللّه ؛
خداوند از اين رو پيامبران را بر ديگر مردمان برترى داد كه با دشمنان دين خدا بسيار با مدارا رفتار مى كردند و براى حفظ برادران همكيش خود نيكو تقيه مى كردند.
مِن اَخلاقِ النبياءِ التَّنَظُّفُ؛
پاكيزگى از اخلاق پيامبران است.
إنَّ أسعَدَ الناسِ في الدنيا مَن عَدَلَ عَمّا يَعرِفُ ضُرَّهُ، وإنَّ أشقاهُم مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ؛
خوشبخت ترين مردم در دنيا، كسى است كه از آنچه مى داند برايش زيان آور است دورى كند و بدبخت ترين آنان كسى است، كه از هواى نفس خود پيروى كند.
إنَّ حَقيقَةَ السَّعادَةِ أن يُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ و إنَّ حَقيقَةَ الشَّقاءِ أن يُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ؛
براستى كه حقيقت خوشبختى آن است كه پايان كار انسان خوشبختى باشد و حقيقت بدبختى آن است كه كار انسان به بدبختى خاتمه يابد.
اَلتَّوفيقُ مِنَ السَّعادَةِ وَ الْخِذلانُ مِنَ الشَّقاوَةِ؛
توفيق [انجام كار نيك] از خوشبختى و بى توفيقى از بدبختى است.
لا يَسعَدُ أحَدٌ إلاّ بِإقامَةِ حُدودِ اللّهِ وَ لا يَشقى أحَدٌ إلاّ بِإِضاعَتِها؛
هيچ كس جز با اجراى حدود و احكام خدا خوشبخت نمى شود و جز با ضايع كردن آن بدبخت نمى گردد.
مَن أجهَدَ نَفسَهُ فى إصلاحِها سَعِدَ، مَن أهمَلَ نَفسَهُ فى لَذّاتِها شَقِىَ وَ بَعُدَ؛
هر كس براى اصلاح خود، خويشتن را به زحمت بيندازد، خوشبخت مىشود هر كس خود را در لذتها رها كند، بدبخت مىگردد و بىبهره مىماند.
لا يَسعَدُ امْرُؤٌ إلاّ بِطاعَةِ اللّهِ سُبحانَهُ وَ لا يَشقَى امْرُؤٌ إلاّ بِمَعصيَةِ اللّهِ؛
هيچ كس جز با اطاعت خدا خوشبخت نمى شود و جز با معصيت خدا بدبخت نمى گردد.
إنّى قَد قَضَيتُ لِكُلِّ قَومٍ هاديا أهدى بِهِ السُّعَداءَ وَ يَكونُ حُجَّةً عَلَى الأشْقياءِ؛
من براى هر قومى راهنمايى قرار دادم، كه خوشبختان را به وسيله آن هدايت مى كنم و حجتى براى بدبختان است.
مَن ضَمِنَ وَصيَّةَ الْمَيِّتِ مِن أمرِ الْحَجِّ فَلا يَعجُزَنَّ فيها فَإنَّ عُقُوبَتَها شَديدَةٌ وَ نَدامَتَها طَويلَةٌ، لا يَعجُزُ عَن وَصيَّةِ الْمَيِّتِ إلاّ شَقىٌّ وَ لا يَقومُ بِها إلاّ سَعيدٌ؛
هر كس وصيت ميت را در كار حج بر عهده بگيرد، نبايد در آن كوتاهى كند، زيرا عقوبت آن سخت و پشيمانىاش طولانى است. از وصيت ميت جز بدبخت كوتاهى نكند و به آن جز خوشبخت عمل ننمايد.
أشقَى النّاسِ الْمُلوكُ... وَ أسعَدُ النّاسِ مَن خالَطَ كِرامَ النّاسِ؛
بدبختترين مردم پادشاهانند و خوشبختترين مردم كسى است كه با مردم بزرگوار معاشرت كند.