مهدي جان !دردهاي زيادي است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج مي شود.جمعه ها دم غروب وقتي آسمان از اندوه نيامدنتدوباره مثل صدها سال ديگري که خون گريسته استاشک سرخ مي بارد به خود مي گويم :" آقايم باز هم نيامد....."
درست جمعه ها ، وقتي قلبم و قلب همه از تنگي فراغتمثل لاله اي که زير پا لگد شود چروکيده ورنجيده مي شود با خود مي گويماين درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهيب مي زنم که
** او خواهد آمد **و آنگاه از ديدگانم قطره اي اشک مي چکد و ازسوزان ترين پرده اندوهم مي گويم :مهدي جان درست که من بدم و لايق تو نيستم امّا ...
دوستت دارم
مهدي جان:به جز دستهاي پر قدرت تو راهي نيستکه قلب پر از فراموش من از نام پر از حيات تو آکنده شود و مي دانم ،مي دانم مهرباني تو را آن قدرت هست که قلبم را چنانوسعتي بخشد که از محبت تو سيراب شود.آقاي من کرم کن و بر من بتاب ...
خدايا بحق اباعبدالله الحسين و دل غمديده حضرت زينب
مارو از منتظران و ياران و سربازان مولا
و
شهيد رکابشون
قرار ده
آمين
جمعه ها از پي هم ميگذرن
آروم و بي سر و صدا
بدون اينکه منو و شماها بفهميم
تا اينکه غروب ميشه و
يه حسي بهم دست ميده
حس غريبي و دور افتادگي
حس دلتنگي
حس چشم به راهي
خوب که فکر ميکنم تازه يادم ميفته که
بـــــــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــــا ...
بدو بدو ميرم در خونه دلمو باز ميکنم
يه يادداشت ميبينم
آمدم نبودي ...
ببخش اين تغافل را پدرم ...
دلم ميخواد ببينمت نگو نميشه
ميخوام بمونم پيش تو برا هميشه
دل شده تنگ کربلا نگو نميشه
خودم زدم به دست خود تيشه به ريشه
اگه بشه يه بار تو رو آقا ببينم
تو خيمه ي قشنگ تو پيشت بشينم
ميخوام يه بار از کف پات بوسه بچينم
برا چنان بوسه اي اونجا بميرم ...