نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    71   72   73   74   75    >>    >
 
کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
خون دل سرزده از ديده خضابم کرده
سخني گوي که هجران تو آبم کرده
چهره بنماي که داغ تو کبابم کرده
بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم
گفت اي همدمم از لحظة ميلاد حسين
اي سلامم به جراحات تنت باد حسين
از همان روز که چشمم به تو افتاد حسين
آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسين
من و تو در بغل فاطمه با هم بوديم
همدم و يار به هر شادي و هر غم بوديم
حال بر گو چه شد از خويش جدايم کردي
در بيابان بلا برده رهايم کردي
گاه در گوشة گودال دعايم کردي
گاه بر نوک سنان گريه برايم کردي
چشمم افتاد سر نيزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت
گريه آزاد شده بغض گلو را بسته
کرده فرياد درون حنجره ها را خسته
داغداران همه فرياد زنند آهسته
ذکرشان يا ابتا يا ابتا پيوسته
اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
گرية زينب کبري همه را آتش زد
بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
حرم الله دوباره به حرم برگشتند
زائر پيکر صد پارة بي سر گشتند
همگي دور مزار علي اکبر گشتند
گودي قتلگه و علقمه را مي ديدند
هر طرف اشک فشان فاطمه را مي ديدند

آب بر سينة خود ديد چو تصوير رباب
عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
شير در سينه مادر، علي اصغر در خواب
ياد شش ماهه و گهوارة او مي افتاد
به دو دستش حرکت هاي خيالي مي داد

جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
گريه با فاطمه از داغ بني فاطمه کن
در حريم پسر فاطمه ياد از همه کن
روي از گوشة گودال سوي علقمه کن
اشک جاري به رخ از ديدة دريايي کن
دست سقا ز تن افتاده، تو سقايي کن
جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
ناله با سوز درون علي و آل بزن
بر سر و سينة خود در همه احوال بزن
خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
چهره بگذار به خاکي که دهد بوي حسين
ريخته بر روي آن خون ز سر و روي حسين
جابر اين جا حرم محترم خون خداست
هر طرف سير کني جلوة مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پيکر صد پاره جداست
پيرهن پاره کن و جامة احرام بپوش
اشک ريزان به طواف حرم الله بکوش
دوستان با من و دل ناله و فرياد کنيد
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنيد
اربعين آمده تا از شهدا ياد کنيد
گريه بر زخم تن حضرت سجاد کنيد
مرغ دل زد به سوي شهر شهيدان پر و بال
پيش تا از حرم الله کنيم استقبال

باز آواي جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بيش تر از پيش ترم آتش زد
پاره هاي دلم از چشم تر آيد بيرون
وز نيستان وجودم شرر آيد بيرون
خدايا … !
يه بُر به اين زندگيمون بزن … !
شايد دو تا حکم افتاد دستمون ، که هر نامردي آسش رو به رخ ما نکشه ... !
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم .
براي خاطر تنها يکي مجنون صحرا گرد بي سامان ،
هزاران ليلي ناز آفرين را کو به کو ،
آواره و ، ديوانه ميکردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم .
بعرش کبريايي ، با همه صبر خدايي ،
تا که ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يک ناروا گرديده خواري ميفروشد ،
گردش اين چرخ را
وارونه ، بي صبرانه ميکردم .
خداوند با دستان تو دست انسان گرفتاري را گرفته است ،
وقتي دست افتاده اي را ميگيري و لبخند را مهمان قلبش مي کني ؛
و اين چه زيباست.
نازنين ، دستانت نوراني و بوسيدني شده اند ...
 <    <<    71   72   73   74   75    >>    >