( شهید سید مجتبی حسینی )
تو اگه شهید گمنامی
تو خاطراتم با نشونی
تا ابد تا به همیشه
تو دلم زنده می مونی
شبای قدر ماه رمضون
اینه بیشتر دعام
یا امام زمان «عج» نگه دار
هوای برادرم
تو دلم زنده می مونی
اگه چند ساله که رفتی
من میدنم تو بهشت
تو هر روزت و خوشبختی
واسه راهی که حق بود
جون تو فدا کردی
تو سرباز امام خمینی (ره) بودی
حق بود به آغوش خدا بر گردی
*مروری بر زندگی عاشقانه سیدمجتبی
در هوا ی گرم چهاردهم مرداد ماه 1356 چراغ خانواده ای
از سادات علوی ( علیهم السلام ) روشن گردید و نوگل
خوشبوبی از بوستان فاطمی چشم به جهان گشود .
و فضای خانه را معطر به عطر احمدی نمود .
او در دامان پدری پاک و متدین و مادری مؤمنه و دلسوز
تربیت یافت . والدین نامش را مجتبی گذاشتند .
این سید جلیل القدر دوران تحصیلات ابتدائی را در دبستان شهید
ارسلان حق پرست (ادیب ) با موفقیت کامل گذراند. سپس مقطع
راهنمایی را در درسه شهید ابراهیم رزاقیانپل سه تیر، طی نمود .
او دوران متوسطه را در رشته علوم تجربی در دبیرستان
دکتر شریعتی قائم شهر گذراند.
پس از اتمام تحصیلات متوسطه در کنکور سراسری شرکت نمود
ودر رشته پرستاری دندان پزشکی مقطع کاردانی در دانشگاه
علوم پزشکی بابل قبول گردید .
همزمان در کنار تحصیلات دانشگاهی از دروس حوزوی غافل نماند
و در حوزه علمیه امام صادق (ع) کوتنا در محضر اساتید علم و
عمل بهره های فراوانی برده و پس از احراز مدرک دانشگاهی
جهت خدمت سربازی وارد سپاه پاسداران ساری شد .
بعد از اتمام دوره خدمتش با خانواده ای مذهبی ازدواج نموده
و ثمره این ندگی دختر سه ساله ای به نام سیده فاطمه
می باشد ، که به یادگار از بابا مانده است .
بعد از ازدواج راهی شهر مقدس قم شده و در کنار دائی اش
(حجه الاسلام دکتر محمد مهدی باباپور ) در نهاد نمایندگی مقام
معظم رهبری در دانشگاه قم مشغول فعالیت های فرهنگی و
تبلیغی می شود. سپس بعد از مدت یکسال وارد نیروی مقدس
انتظامی تهران گردید و بعد از مدت سه سال و نیم خدمت
خالصانه اش به مازندران منتقل شد و درشهرستان های تنکابن
قائمشهر، بابل در بهداری ناجا به خدمتش ادامه داد
تا اینکه در اول مرداد ماه 1387 به جنوب شرق کشور منتقل شد .
*قرعه به نام او افتاد
استان زاهدان، شهرستان سراوان، همه می گویند نرو. اما سید،
زمینی نیست و فقط به فکر آسمان است .
همکارانش نقل می کردند: وقتی به ما خبر دادند که قرعه به نام
سید مجتبی افتاده، به ما الهام شده بود که دیگر سیدمجتبی
برگشتنی نبست . چرا که همه وجودش برای شهادت آماده
شده بود چهره اش فریاد می کشید . می روم فقط برای شهادت
لحظه خداحافظی !
چه لحظه سختی! دل کندن از همسر و دختری سه ساله .
سید مجتبی رفت. برای همیشه...............
خوبی ها و زیبایی ها در سید مجتبی جمع شده بود.
صبحگاه دوشنبه نهم دی ماه 1387 فرا رسید، سید مجتبی که
شب قبل مشغول به نصب کتیبه و پرچم عزا در حسینیه ی
قرار گاه بود زمان پرکشیدن فرا می رسد. ثانیه ها دارند یکی پس
از دیگری می روند که شیاد پلیدی از یزیدیان زمان، خبیثی از هم
پیاله گان و هابیون خائن، با ماشینی که بارش چند صد کیلو مواد
منفجره بود با بی شرمی تمام طی عملیاتی انتحاری، زنجیر
دژبانی را پاره کرده و وارد پادگان می شود. به خیال اینکه
همه ی افسران و سربازان امام زمان(عج) در صبحگاه ایستاد
اندبا دیدن این صحنه سید مجتبی به دنبال ماشین میرود
که یک مرتبه ، صدای انفجار مهیبی که پرواز یک کبوتر خونین
بال را فریاد می زند، می آید و دود سیاهی همه جا را فرا
می گیرد. اینجا بود که سید مجتبی پر می کشد ، آسمانی
می شود و در اولین روز محرم، به استقبال از عاشورا به
ندای جدش لبیک میگوید و خود را به کاروان عاشورا
می رساند و مانند علی اکبر(ع) قطعه قطعه می گردد
و به دست نوشت خودش که در دفترش نوشته بود،
صحت می بخشد:
" دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم "
( برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان عج......... صلوات )
( شهید سید مصطفی تندرو......)
میون این همه آدم / شدم درگیر تنهایی
دلم قرض از اینکه تو / هنوز هستی و اینجایی
هنوز هستی و اینجایی / هنوزم خاطراتت زنده س
دلم میخواست پیشت بودم / لحظه ی آخرین نفس
چه احساس عجیبی بود / وقتی جنازه ت رسید
وقتی چشام جای تو / پلاک و لباسای پاره دید
چشام بارونی و ابری / نیستی و هر لحظه با ها می !
اما دلم شاده و میخنده / چون تو سرباز امامی
رفتی ، رفتی بی وداع / تا پابوس امام زمان (عج) بشی
تو آرزوت همین بود / شهید بشی و پر بکشی
بسمه تعالی
سید مصطفی تندرو یکیاز شهدای مسجد ابوالفضل پل سه تیر قام شهر
نامه شهید به خانواده اش:
باعرض سلام سلامتی شما رادر درگاه خداوند باری تعالئ خواهان خواست
دارم باری عرض می شود که اگرلطف کرده احوالی که ازحقیر خود وکوچک
خود خواسته باشید خوب هستم وبه دعای حال شریفتان مشغول می باشم
چند نامه شما به دست من رسیده است ومن شنیدده بودم که برادرمجتبی را
به چالوس بردند باز از چالوس ان هارا حرکت داده اند به جای دیگرو من خیلی
دلم خواسته که بدانم آن کجا بود.
بعد از چند هفته نامه بهروز آمده بود که من خواندم که فهمیدم او به اهواز و
شوشتر افتاده است به هر حال باز هم میگویم که جای شما خالی نباشد به
امید خدا در تاریخ 15/12/1365 خدمتم تمام میشود و به پیش خانواده خود
برمیگردم خانواده عزیزم اصلا ناراحت نباشید باز هم میگویم که خدمت است
دیگر حالا هر چه زودتر بهتر و وقتش رسیده بود که او هم به خدمت برود و
رفت و خدا پشت و پناه او باشد.وشما هم ناراحت نباشید .
خب من این نامه را دستی به شما میدهم و من دیگر بیشتر از این سرتان را
درد نمی اورم و شما را به خدای بزرگ میسپارم به تینا بگویید گریه نکند و
این را هم به شما بگویم که بهمرخصی نیایم.چون شاید آماده باش بخورم
متشکرم.
( برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان «عج»..........صلوات)
حسین هاتفی
کاربر گرامی، سلام :
در تاریخ سه شنبه 26 آذر 92 نوشته
به فهرست نوشته های برگزیدهدر مجلهپارسی نامه
افزوده شده است .امیدواریم همیشه موفق باشید.
شهید سید حسین حسینی (2)
دلم گرفته ای خدا / از این مسیر بی نشون
یه عمره دارم میگردم/ چیزی نموده ازشون
آقا «عج» ، یه سوالی دارم/ تو که مبینیشون تو اون حوالی
میتتونی واسم بیاری / شده یه پلاک خالی
دلم ، خیلی گرفته / خیس و دلتنگ و داغونه
همه میگن شهید شده/ نیومده جنازه ش به این خونه
آقا «عج» ، تو که باهاشونی/ تو که هوا شون و داری
میشه یه شب بیای به خوابم / از شون خبر بیاری
وقتی میرم شلمچه / میدونی چه حالی میده دستم ؟
یه احساس عجیب که میگه / غصه نخور ، من هستم
آقا «عج» ، چسشم انتظارم / تا وقتیکه ظهور کنی
تو میتونی با اومدنت / غم و غصه ها مو دور کنی
تو میتونی با ظهورت / امید و زندگی ببخشی
تو این دنیای سیاه / مثل یه ماه ، بدرخشی
آقا «عج» ، چشم انتظارم / من به یادتم همیشه
بیا که با ظهورت / دل امام «ره» و شهداء شاد میشه
( سید حسین حسینی یکی از شهدای مسجد ابوالفضل پل سه تیر قائم شهر )
بسم رب الشهدا والصدیقین
با درود و سلام بر کسانی که از طرف خدا فرستاده شده اند برای هدایت بشر
تا اینکه مردم را از ضلالت بسوی نور فرا خوانند و با درود و سلام بر ائمه
معصومین خصوصا منجی عالم بشریت حضرت مهدی و نائب بر حقش رهبر
کبیر انقلاب و با درود و سلام بر رزمندگان غیور اسلام وبر شهدای صدر
اسلام از زمان رسول الله تا زمان روح الله و با درود وسلام بر مفقودین و
معلولین و بر خانواده های عزیزشان .
این جانب سید حسین حسینی فرزند سید علی متولد 1349 دارنده شماره
شناسنامه 269 وصیتنامه خود را اغاز میکنم :
شهادت میدهم که مرگ حق است شهادت میدهم که خدا یکی است وشریک و
همتایی ندارد وشهادت می دهم که محمد(ص) رسول الله است وعلی (ع) و
یازده فرزندانش بر حق اند { فلیقا فی سیبیل الله الذین یشعرون حیاة الدنیا
بالاخرة و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل تو یفلب فسوف نوئتیه اجرا عظیما :
مومنان باید در راه خدا با انانی که حیات مادی را برحیات اخرت بر گزیدند
جهاد کنند و هر کسی که در جهاد بر راه خدا کشته یا فاتح گردد زود باشد تا
در بهشت ابدی اجر عظیم دهیم.
من هنگامی که وصیت نامه را مینویسم که تمامی کفر نه تنها که در مقابل
اسلام ومسلمین قد علم کرده بلکه همه دست در دست هم قرار دادند که
میخواهند اسلام را از بین ببرند چرا که اکنون وقت ان زمانی رسیده که اسلام
سیر خویش در تمامی جهان بگستراند و هرکس در هر کجای دنیاکه ندای
مظلومانه اسلام را میشنود به سوی اسلام میشتابد ودر هر کشوری که ندای
اسلام به پا خواسته و هدف انقلاب اسلامی ایران که همان هدف اسلام ناب
محمدی می باشد دنبال می کند در چنین شرایطی است که دشمنان برامدند که
ایران را بادست در دست هم دادن از بین ببرند خصوصا اکنون که همه یقین
به سخن امام امت دارند که صدام رفتی است صدام نیرز با بمباران ها و
موشک باران هر روزه خود سر به دیوانگی زده و کودکان معصوم و مردم
غیر نظامی و بیگناه مارا به شهادت میرسانند پس در چنین شرایطی من و
امسال من باید به ندای امام امت لبیک گفته و امسال را به دنبال پیروزی نشان
دهیم وبه اسکبار جهانی و به شرق وغرب بگوییم ای که شما میخواستید اسلام
را از بین ببرید و خودتان قدرت را بگیرید و علو کنید ولی بدانید که ما خدا را
یاری کردیم وخدا مارا یاری خواهد کرد و بدانید که شما بر اسلام علو نگیرید
چرا که اسلام اعلا است وچیزی بر او بر تری ندارد اما ای پدر ای که زحمت
های زیادی برای من متحمل شده ای و خستگی را برخود ترجیح دادی و مرا
بزرگ کردی و لباس با برکت جهاد را بربدنم وشاندی و مرا به سوی جبهه
روانه داشتی بر خدا توکل کن اری من میروم و خونم را فدای اسلام و قرآن
میکنم و امام ای پدرم شما همچون اام حسین (ع) که بالای سر علی اکبر بود
صبر اختیار نمایید و همچنان بر خدا توکل کنید.
اما ای مادرم ای که برای من مشکلات و بی خوابی هایی را تحمل کردی و
لقمه ی نان خود را بر دهانم گذاشتی وبا چه سختی هایی من را به این جا
رساندی و ارزو داشتی من امید تو میبودم و در هنگام پیری عسای پیری شما
میشدم وارزو میکردی که مرا در لباس دامادی ببینی و مرا در اغوش گیری
ولی امروز خوشحال باش که فرزندت داماد شده است اما مادر جان حال باید
جنازه ام را در اغوش بگیری مادرم جنازه ام را غرغ در بوسه کن . مادرم از
تو میخواهم اگر جنازه ام به دست شما نرسید به یاد دیگر مادران شهدای مفقود
الجسد باشید که چگونه صبر را پیشه خود ساختند و هیچ نگران این مسئله
نباشید ای که جده سادات زهرای عزیز مفقود الجسد میباشد وشما نیز توکل بر
خدا کنید.
امروز من میروم چرا که اسلام از من خون می طلبد زیرا که خطاهای جهاد
سراغم می اید ومن م به این خطاب لبیک میگویم واین را وظیفه خودم میدانم
اما ای برادرانم ادامه دادن راه هم به عهده شماست این شمایید که باید پرچم
افتاده ام را بر دست بگیرید ودر کنار دیگر رزمندگان خون برادر کوچکتان را
بگیررید ودر ضمن اگر از من خطایی در مقابل شما سر زده است امید است
که مرا حلال کنید اما ای خواهرانم وصیتم به شما این است که حجاب خودتان
را به نحو احسن حفظ کنید و بعد شهادتم انچنان باشید که زینب سلام الله علیها
بود و این حجاب شماست که برابر است با خون دادن من واما ای امت حزب
الله این شمایید که بایید راه شهدا را ادامه بدهید و امام را یاری کنید مردان
کوفه خدایی نکرده نباشید که امام را تنها بگذارید اگر امروز شما احکام اسلام
را حفظ ننمایید واسلام خدایی نکرده شکست بخورد یک شکست ابدی برای
اسلام واقع میگردد که مسئول ان شما خواهید بود واین شمایید که مبارزه
کردن خود با دشمنان اسلام می توانید دشمنان اسلام را شکست دهید
و برای همیشه اسلام را سرفراز نکنیم و در اخر تقاضای این حقیر
این است .که از چهل مومن در خواست کنید.
برای این حقیر دعای خیر بکنند وامید است که تمام دوستان و فامیلان
و اشنایان مرا حلال کنند در ضمن اگر حقی برگردن من دارد..
به پدرم مراجعه کند به ایمد برقرای پرچم عدل لا اله الا الله در سراسر
جهان و با امید دیدار همه شما ها در کنار حوض کوثر در بهشت موعود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
الحقیر سید حسین حسینی جنگ جنگ تاپیروزی
( برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان «عج» ..... صلوات )
( شهید سیدجواد محسنی ........)
رفتی بی خداحافظی میون آتیش و خمپاره
ندیدن عزیزات میدونم خیلی دشواره
جونت توی دستات رفتی تو و جنگ و نبرد
واسه دفاع از میهنت وایستادی مثل یه مرد
رفتی و شهید شدیواسه دین ، واسه خدا
موقع شهادت ، یادمه مهدی (عج) و میزدی صدا
تنها یه پلاک از تو به دستمون رسید
که اون و مادرتبا دستای خودش کفن پیچید
شهید شدی در راه حقدر راه امام و رهبر
یادمه لبخند میزدی حتی لحظه ی آخر
جونت توی دستات رفتی تو و جنگ و نبرد
واسه دفاع از میهنت وایستادی مثل یه مرد
( برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان «عج» ...... صلوات )
(سید جواد محسنی یکی از شهدای مسجد ابوالفضل (ع) پل سه تیر قائم شهر )
.: Weblog Themes By Pichak :.