( شهدای شب قدر ....)
خیس گریه شد سجاده ام / وقتی درد دل کردم
وقتی بغض دلتنگیمو / تو آغوش خدا ول کردم
یادم افتاد ، بی تو / گذر این روز های کبود
روز هایی که تنها آرزوم / ظهور و دیدن تو بود
نذر هر ساله ام شب قدر / دعاهای وقت سحر
جمعه های که نیومدی / میخوابیدم با چشم تر
کاش بودم تو جبهه ها / کاش منم میشدم شهید
قلب منم مثل اونا / به زیر پاهات میرسید
کاشکی منم مثل اونا / عاشقی رو یاد بگیرم
سر بند یا مهدی ببندم / واسه دفاع از تو بمیرم........
زندیگی نامه شهید مسعود صادقی
( مسعود صادقی یکی از شهدای مسجدابوالقضل پل سه تیر قام شهر )
در مهر ماه سال 1348 خداوند سبحان در یک خانواده ای
که رشید در عمق مذهب شیعه جعفری و از پیروان سالار
شهیدان امام حسین ع بوده هدیه ایی را از سوی
آسمان در سحر گاه روز دوشنبه حوالی یکی از محلات
قائمشهر به ارقمان اورده و نوزادی چشم به جهان گشوده
و شور و شعف تمامی وجود خانواده را در بر گرفت.
در سال 1367 با پایان رسیدن جنگ تحمیلی با توجه
به اینکه در ایام دفاع مقدس حضور نداشته و همیشه
خود را سرزنش میکرد.
که چرا در سنی نبوده که در جنگ شرکت داشته باشد
تصمیم به ازدواج گرفته .
و با دختر عموی خودش تشکیل یک زندگی جدید را
آغاز مینماید و بعد از ازدواج با اسرار زیادی خود
را برای خدمت مقدس سربازی اماده کرده . و بعد
از چند صباحی زندگی مشترک عازم اموزش در
ارگان مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مهیا
سازد و بعد از طی دوران اموزش علی رغم شرایط
اماده بود برای خدمتش در پشت جبهه هیچ وقت قانع
نشد و اسرار کرد در مناطق عملیاتی حتما حضور
حضور داشته باشد بدین سبب خود را عازم مناطق
عملیاتی در خط شلمچه کرد تا شاید ارزوی چندین
ساله ای که در دلش بود براورده شود با توجه به
اینکه 8 ماه از پایان جنگ تحمیلی و از قطعنامه
598 گذشته بود و 17 روز بعد از اتمام اموزش
در یکی از روز های زمستان یعنی چهارشنبه 17/12/1367
در نبردی نابرابر با رژیم بعثی عراق بر اثر گلوله توپ
130 میلیمتر دشمن به ارزوی دیرینه اش که لقا حق بود
به ندای هل من ناصرا ینصرنی امام عصر خود لبیک
گفت و مشتاقانه به دیدار حکومت الهی شتافت و
از ثمره زندگی مشترک نه چندان زیاد او ، خداوند سبحان
پسری بعد از سه ماه شهادت پدر،به این خانواده اعطا فرو
که نام را مسعود گذاشتند .
آری بدین سال یکی از گل های باغ حضرت خاتم محمد
ص پر شده و دیدگان خانواده خود را در بهار سال 1368
با اشک های خونین تبریک و تحنیت گفت.
خاطرات سبز قشنگ من در سال 1368
در سال 1368 ماه مبارک رمضان بود
یک خواب سبز قشنگی دیدم خواب دیدم
پسر بچه نوجوانی هم سن و سال من خانه ای
ما در می زند و یک تنک آب برای سپاه
می خواهد می گوید چون ماه مبارک رمضان
است کسی جرات نمی کند به سپاه آب دهد
فردای آن روز من به خاطر خوابی که دیده
بودم شربت درست کردم وقتی پدرم تنک
شربت دید متوجه شد برای دسته ای که
قرار است بیاید درست کردم پدرم دعوام
کرد گفت ماه مبارک رمضان است چرا
با آبروی من بازی می کنی با این کارت
فردا همه جا پر شود سقای سر باز امام
خمینی (ره) در ماه مبارک رمضان
به مردم آب میدهد .پدرم تنگ شربت
را ریخت من خیلی ناراحت شدم چون
خیلی برای شربت زحمت کشیدم وقتی
پدرم برای تشیع جنازه رفت سریع یک
تنک آب یخ گرفتم داخل یخچال گذاشتم
وقتی آن پسر بچه به خانه ای ما در زد
و گفت کسی به من آب نمی دهد
من خوابم را برای او تعریف کردم
و گفتم من از قبل خوابی که دیده
بودم درست کردم و به او دادم
خاطرات دوم سبز قشنگ من در سال 1368
روز بعد خواستم به مسجد بروم که دیدم
پدرم جلوی من را گرفت گفت حق نداری
16 و 17 ماه مبارک رمضان پایت را
داخل مسجد بگذاری چون از طرف
اطلاعات به من گفتند یک مرجع یا
علامه ای از فوم در عالم رویا دید
فاجعه عجیبی رخ خواهد داد که در این
فاجعه گزندی به من می رسد من خیلی
ناراحت شدم آن شب شامم را که خوردم
لحافم را گذاشتم که بخوابم وقتی دیدم
پدرم خانه نیست سریع به مسجد رفتم
بعد از نیم ساعت زود تر از پدرم به
خانه برگشتم و خوابیدم در ان دو شب
هم هیچ گزندی به من نرسید .
ولی در آن شب به این نتیجه رسیدم که
( و همچنین فهمیدم..........)
تندرستی خودم را مدیون دعاهای مراجع حوزه
علمیه قم و جامعه مراجع مسجد سهله هستم
.: Weblog Themes By Pichak :.