گفت استاد مبر درس از يــاد
ياد باد آن چه مرا گفت استاد
ياد باد آن که مرا ياد آموخت
آدمي نان خورد از دولت يـــاد
هيـــــچ يــادم نرود اين معني
کـــه مرا مادر من، نـــادان زاد
پـــــدرم نيز چو استـــادم ديد
گشــــت از تربيــــــت من آزاد
پس مرا منت از استـــــاد بود
که به تعليم من اُستـــاد اِستاد
هر چه مي دانست آموخت مرا
غير يک اصــل که ناگفته نهاد
قدر استــــاد نکو دانستـــــن
حيف استــــاد به من ياد نداد
(ايرج ميرزا)