شكر خداى است طوطى نطقم كه مُلهم است
كاندر نواى وصل شَهَنشاه اعظم است
حمد آن قديم راست كه در عرصه وجود
حادث نمود پرتو نورش كه دائم است
شاهَنشَهى كه مسند او عرش كبرياست
قدرش عظيم و نزد خدا بس معظّم است
حكمش متين و در همه ذرات نافذ است
فرمانرواى كلّ و امام دو عالم است
روح الامين به بندگيش شاد و مفتخر
بر جمله انبياى مكرّم مقدّم است
از پرتو وى است چين ارض برقرار
اين نُه رواق چرخ بپا همچه محكم است
از ممكنات ز فيض وجودش اگر شود
ممنوع از يقين كه جهان در تلاطم است
مستور از خلايق ليك همچو آفتاب
ملك وجود از اوست چو گلزار خرم است
مهدى حقّ و هادى خلق و امام دين
چون حق به عدل ثابت و بر قسط قائم است
درّ كمال روح وى جسم او صدف
وين عالم وجود وِ را بحر قُلزُم است
غواص عقل كو كه بجولان فكر تيز
آرد ثناى همت و عشقش معلم است
شايد رهى به جانب عرفان او برد
با لطف كردگار كه اينش متمم است
ليك اين رهى بود كه نه هر رهروى در او
راهش بود جز آنكه به اسرار محرم است
چشم عدو است كور و بود او چو آفتاب
اندر حجاب غيبْ ز اشرار ظالم است
مخفى چو گشت شمس وراء حجاب ابر
چون ميتوان نمود به چشمى كه برهم است
آن گوهرى كه نزد خدا بس گرانبهاست
اندر خزانه اى كه ز هر فتنه سالم است
در انتظار مقدم آن شاه مستطاب
ز آدم گرفته جمله چنين تا به خاتم است
گرديد بس دراز شب هجر فَرقَتش
دلهاز خون چشم پر از آب چون يم است
آيا شود طلوع كند صبح وصل او
آيد بشارت آنكه دگر آخر غم است
يا صاحب الزمان به ظهورت شتاب كن
مى بينى اين چنين كه پر از كفر عالم است
احكام دين خراب ، قوى شد اساس كفر
شد هر حرامى حلّ ، حلائل محرم است
طغيان و ظلم و جور جهان را فرو گرفت
خار ذليل صالح ، طالح مكرّم است
باقى نمانده بهر زنان عفت و حيا
هر زن چو اهل كفر به هر مرد محرم است
يا سيدى و قُرَةَ عَينى و مَلجَائى
بر ما چه بس عزيز گرانبار اين غم است
بر جمله مردمان جهان افكنم نظر