چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
 
سلام
ممنون از نظر زيباتون
از نشانه هاي غرور نسبت به خدا آن است که بنده استمرار و اصرار بر گناه داشته باشد و آرزومند بخشايش الهي باشد.
امام هادي (ع)

بايد دوباره دست دلم را عيان کنم

بايد تمام قافيه ها را بيان کنم

در مدح تو تمام غزلها شکسته اند

اينجا قصيده ها به تماشا نشسته اند

آمد ندا که کوثر قرآن رسيده است

"شأن نزول سوره انسان رسيده است"*

آمد ندا: «فصل لربک پيمبرم»

بعد از دعا «فصل لربک پيمبرم»

اين بيتها هواي تفأل گرفته است

شعرم دوباره حس تغزل گرفته است:

اي مطلع تمام غزلها کلام تو

اي بهترين قصايد عالم به نام تو

قرآن من! تو رمز کدامين سپيده اي

کي ميرسد به گوش دلم، السلام تو

مرغ دلم پريده که ساکن شود شبي

بالاي عرش، گوشه اي از پشت بام تو


ز سمت تو قشنگ ترين سمت آسمان


از سمت تو -قشنگ ترين سمت آسمان-

هر بار مي وزند به شعرم پرندگان



هر بار من پري... پَـ ... پريـ ... شانـه ات کجاست؟

هربار من پري ِ پريشان و تو همان



روياي کودکان پر احساس شعر من:

مردي که رفته عشق بيارد به ارمغان



مردي که در کتاب نوشتند مي رسد

با اسب، زير بارش باران بي امان



خط زد کسي به نام تو در سرنوشت من

جا مانده لاي دفترم آن مرد بعد از آن



هي مشق مي نويسم و هي پير مي شوم

هي تو هنوز هم که هنوز است هي جوان...



از لا به لاي دفتر مشقي که شب نبود

يک روز مي رسي، به من اما نه بي گمان!



و آن «يکي» که اول هر قصه اي «نبود»

تا انتهاي قصهء ما نيز همچنان....



...

آقا اجازه! ما دلمان تنگ مي شود

سرمشق تازه اي بده از مرد داستان...



شكوفه صبح





اي کاش که انتظار معني مي شد

بي تابي جويبار معني مي شد



وقتي که سحر شکوفه صبح دميد

با آمدنت بهار معني مي شد




کريم علي زاده
ديدار


اي مهربان که نام تو را يار گفته اند

چشم تو را فروغ شب تار گفته اند



از دست هاي مهر تو اعجاز چيده اند

از گام هاي سبز تو بسيار گفته اند



ما با در و دريچه و روزن غريبه ام

با ما سخن هميشه زديوار گفته اند



واکن زنور پنجره اي رو به سوي آسمان

کز ابرهاي تيره به تکرار گفته اند



بر خيز و پرده برکش از آن روي تا که ما

باور کنيم آن چه ز ديدار گفته اند



الهام امين

عشق


يعقوب منا ، يوسفت افتاده در اين چاه

ديري ست که خون مي چکد از پيرهن ماه



بر مانع خورشيدي ، آن ، خون ستاره ست

يا مانده بر آن تکه اي از پيرهن ماه !



امروز بيا سبز برويم که فردا

کاري نکند حسرت و کاري نکند آه



يا «ايتها النفس ...» بخوانيم و بکوچيم

وز مرگ نترسيم ، «توکلت علي الله»



اين شنبه و آدينه به تکرار، مرا کشت

تا چند صبوري کنم اي جمعه ناگاه ؟





عليرضا قزوه

دوباره



بي تو در اين گلايه هاي پر درد

زرد شدم رفت... بيا ! قوي مرد



صداي من گرفت ، بس که از داد...

به حرمت خدا خداش ، برگرد



زمين به گـَـرد آسمان هم آويخت...

زمين پر از غم است ، آسمان گرد !



و...

ابر شد ،

صداي رعد !

: باريد

دوباره آسمان بهانه آورد...



دوباره آسمان بهانه آورد...



دوباره . . .



محمد صادق کريمي( ص . رهـــا )

در آسمان عبور تو


گاهي وصال دور تو را آه مي کشم

در آسمان عبور تو را آه مي کشم



گاهي غم فراق تو را گريه مي کنم

روز و شب ظهور تو را آه مي کشم



مي پرسمت ز رود و بيابان و کوه دشت

من پاسخ ظهور تو را آه مي کشم



پيداتري از آنکه ببينم تو را به چشم

درمحضرت حضور تو را آه مي کشم



مي خوانمت به نام و نمي دانمت هنوز

من فرصت مرور تو را آه مي کشم



وقتي نمي رسم به خيال وصال تو

من هم دل صبور تو را آه مي کشم



زين فصول پرزحقارت دلم گرفت

من فصل پرغرور تو را آه مي کشم



موعود ماه مهر جهانتاب آخرين

بر من بتاب نور تو را آه مي کشم



در انتظار بهار حقيقي


در انتظار بهار حقيقي

بگذار

گنجشکهاي خرد

در آفتاب مه آلود

بعد از ظهر زمستان

به تعبير بهار بنشينند

و گلهاي گلخانه

در حرارت ولرم والر

به پيشواز بهار مصنوعي بشکفند

سلام بر آنان

که در پهناي خويش

بهاري براي شکفتن دارند

و ميدانند

هياهوي گنجشکهاي حقير

ربطي با بهار ندارد

حتي کنايه وار

بهار غنچه سبزي است

که مثل لبخند بايد

بر لب انسان بشکفد

بشقابهاي کوچک سبزه

تنها يک «سين»

به «سين» هاي ناقص سفره مي افزايد

بهار کي مي تواند

اين همه بي معني باشد ؟

بهار آن است که خود ببويد

نه آنکه تقويم بگويد !



سلمان هراتي
خوش به حال اين غزل


دل فداي خندهء در گلو شکسته ات

بغض آسمان شکست از نگاه خسته ات



بشکند خدا خودش دست داس غم که زد

خوشه خوشه بر دلت، کرد دسته دسته ات



کاش کور مي شدم تا نبينم اين چنين

سنگ مي زنند بر بالهاي بسته ات



خوش به حال اين غزل -اين دروغِ خواندني!

اين که از حقيقتي مي کند گسسته ات



خوش به حال هرکه شد هم مسير با دلت

خوش به حال کوچهء زير پا نشسته ات



تا هميشه هي تو را انتظار مي کشم

دلخوشم به خندهء در گلو شکسته ات


خون هر آن غزل كه نگفتم به پاي توست


اينجا براي از تو نوشتن هوا کم است

دنيا براي از تو نوشتن مرا کم است



اکسير من نه اينکه مرا شعر تازه نيست

من از تو مي نويسم و اين کيميا کم است



سرشارم از خيال ولي اين کفاف نيست

در شعر من حقيقت يک ماجرا کم است



تا اين غزل شبيه غزلهاي من شود

چيزي شبيه عطر حضور شما کم است



گاهي ترا کنار خود احساس مي کنم

اما چقدر دلخوشي خوابها کم است



خون هر آن غزل که نگفتم به پاي توست

آيا هنوز آمدنت را بها کم است ؟




محمد علي بهمني

خليل ذكاوت



از اين بن بست تنگ من مني ها

ببر ما را به دشت روشني ها



به قرآن، بي تو احساسي غريبيم

در اين دنياي آدم آهني ها




خورشيد پرستان


خورشيد پرستان رخ آن ماه نديدند

دل ياوه نهادند که دلخواه نديدند



هر کس دم ازو مي زند و اين همه دستان

زان روست که درپرده او راه نديدند



شرح غم دل سوختگان کار سخن نيست

زين سوز نهان خلق به جز آه نديدند



امروز عزيز همه عالم شدي اما

اي يوسف من حال تو در چاه نديدند



از خون شفق خنده گشايد گل خورشيد

آن شب شدگان بين که سحر گاه نديدند



رندان نبريدند دل از دست درازي

تا زلف تو را اين همه کوتاه نديدند



آزادگي آموز که مردان شرف مرد

در جلوه حسن و هنر و جاه نديدند



هر گوشه زگنج ازلي يافت نصيبي

جاي غم او جز دل آگاه نديدند



چون سايه بپوشان دل خود کاينه داران

جز گرد در اين کهنه گذرگاه نديدند




هوشنگ ابتهاج


سلام

گاهي خدا درها را مي بندد و پنجره ها را قفل ميکند

زيباست که فکر کنيم شايد بيرون طوفان مي ايد ومي خواهد از ما محافظت کند....

التماس دعا...

سلام ؛

کلمات حباب آبند و اعمال قطره طلا . ضرب المثل شرقي
 <    <<    6   7   8   9   10    >>    >