مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است
به امام صادق ع عرض کردندازچه طريقي ميتوان به ايمان مومن پي برد؟فرمود:ازطريق تسليم اودربرابر خداورضاي اودرمقابل حوادث خوش وناخوشي که به اوروي مي آورد.
كه گر تلخ است شيرين است از آن لب هر چه فرمايي
يک عده به سنگ بودن عادت دارند
از رود شــــــــدن عجيب وحشت دارند
کار شب و روزشان شده زور زدن
دست خودشان نيست ، يبوست دارند !
من در آغوش تو اي مادر عشقخوب زاييده شدممهر تو بوده در اين خانه ي منشوق يك بوسه به توبلبل از ذوق رُخت مستي كنانگل مريم به آغوش گرفتگوش جان در حرم بودن توسخن وگوهر تو گوش گرفتمن همه عشق شدمدر دو عقل واحساسوتمامي تن و بودن منهمه را هوش گرفتمن شدم جاري در آن چشمه ي پاككه به دشت تو رسد روز وشبمتو چه سبزي بامهرمن هميشه يك شعرتابداني كه دلمهمه ي بودن توست...
همه ميدانند همه ميدانند که من و تو از آن روزنه ي سرد عبوس باغ را ديديم و از آن شاخه ي بازيگر دور از دست سيب را چيديم همه ميترسند همه ميترسند ، اما من و تو به چراغ و آب و آينه پيوستيم و نترسيديم ...
عشق يک سينه و هفتاد و دو سر مي خواهد ....
بچه بازيست مگر ، عشق جگر مي خواهد ....
يادگار از تو همين سوخته جاني است مراشعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا
به تماشاي تن سوخته ات آمده اممرگ من باد كه اين گونه تواني است مرا
نه زخون گريه آن زخم ، گزيري ست تو رانه از اين گريه يكريز ، اماني است مرا
باورم نيست ، نگاه تو و اين خاموشي؟باز برگردش چشم تو گماني است مرا ...
گفتمش در عشق پا برجاست دلگر گشايي چشم دل، زيباست دل
دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونين ازبرستممنم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم
من اگر روح پريشان دارممن اگر غصه هزاران دارمگله از بازي دوران دارمدل گريان،لب خندان دارمبه تو و عشق تو ايمان دارمدر غمستان نفسگير، اگرنفسم ميگيردآرزو در دل منمتولد نشده، مي ميرديا اگر دست زمان درازاي هر نفسجان مرا ميگيرددل گريان، لب خندان دارمبه تو و عشق تو ايمان دارممن اگر پشت خودم پنهانممن اگر خسته ترين انسانمبه وفاي همه بي ايمانمدل گريان، لب خندان دارمبه تو و عشق تو ايمان دارم
توي راه عاشقي فرصت ترديدي نيستمي دوني تو قلب من نقطه تزويري نيستگريه شبونه رو جز تو که تسکيني نيستمثل اين شکسته دل هيچ دل غمگيني نيست