ذهنم آشفته،خواب هايم پريشان،خنده هايم فتوشاپي ،درد و دل هايم با ديوار فيس بوک و وبلاگ !ميزان همدردي ها هم با لايک و کامنت !!!
خيلي وقته که ديگه نه از اومدن کسي ذوق زده ميشمنه کسي از کنارم بره حوصله دارم نازشو بخرم که برگرده.. آدم بي احساسي نيستمبي معرفت و نا مرد نيستميه زماني يه کسايي وارد زندگيم شدنکه يه سري بــــاورامو از بين بـــردن!!
خــداوندا
دست هايم خالي است و دلم غرق آرزو
با قدرت بيکرانت ، يا دست هايم را قوي کن
يا دلم را خالي از آرزو
چقدر من به تو معتادم
دستهايم بوي دستهاي تو را مي دهد
نامه هايم همه به نام توست
و چشم هايم هميشه به نگاه توست
اما مي دانم...
اگر هزار سال از دوست داشتن من بگذرد
تو به من معتاد نميشوي
نه به دستهايم نه به چشم هايم
يک قدم مانده به من
به سمت خوابي مي پيچي
که بهتر است من از آن بيدار شوم.
به پدرم که نگاهش را هرگز فراموش نمي کنم
و روزي را که از من جدا شد...
خوابهايم نمي دانم کجاي دنيا قرار است تعبير شوند.
مي گذارم به پاي تمام نديده هايم.
خواب آدم را مي برد به دنياي آرزوهايش؛
به آنجا که خيال را سالها مي بافد دور روياهايش .
و تصميم مي گيرد به چشم هايش تکيه کند نه به آنچه برايش خوانده اند.
گاهي دوست دارم دلم را بکوبم بر سر تمام دنيا
و شايد همين حوالي که نشانه ها برايم رونمايي مي کند.
تا به خود بيايم و جرعه جرعه فلسفه را بالا بياورم .
شايد چشم هايم بخوابند به پاي تمام آرزوهايم.
مثل ديدن پدرم در بيداري ست
به رويا بردن من
و گشودن چشم هايم
در آب