ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    11   12   13   14   15    >>    >
 
روزي كه بود نديدم....روزي كه خواند نشنيدم
روزي ديدم كه نبود....روزي شنيدم كه نخواند
چرا عزيزم مياد فقط اول نظر ميذارم بعد تاييد ميکنم شرمنده گلم الان تاييد ميشه
دل هاي بزرگ و احساس هاي بلند، عشق هاي زيبا و پرشکوه مي آفرينند .....
شکسپير ميگه : فراموش کن چيزي رو که نميتوني به دست بياري و بدست بيار چيزي رو که نمي توني فراموش کني
بـيـهـو د ه و ر ق مـي خـو ر نـد

تـقـو يـم هـا ي ِ جـهـا ن

ر و ز هـا ي ِ مـن هـمـه يـک ر و ز نـد

شـنـبـه هـا يـي کـه فـقـط

پـيـشـو نـد شـا ن عـو ض مـي شـو د . . .

ذهنم آشفته،

خواب هايم پريشان،

خنده هايم فتوشاپي ،

درد و دل هايم با ديوار فيس بوک و وبلاگ !

ميزان همدردي ها هم با لايک و کامنت !!!

وتکرار پشت تکرار
اين روزهــــايم به تظاهر مي گذرد

تظاهر به بي تفاوتي،

تظاهر به بي خيـــــالي،

به شادي،

به اينکه ديگــــر هيچ چيز مهم نيست

اما . . .

چه سخت مي کاهد از جانم اين "نمايش"
هم آغوش …

در آغوشم بگير …

آن چنان خسته ام

که حتي افقهاي نگاهم نيز گم مي شود

در اين هواي دلگير

مرا محکم بفشار …

براي زندگي تهي از هيجانم مرا محکم در آغوشت بفشار …

به من ببخش نوازش دستت را

با تصنيف دوستت دارم لبهاي شيرينت

و مرا نوازش بده در اين روزها

با ياد دلنشينت …

بگذار من نيز

تو را در اغوش گيرم …

تا دريابي چه قدر دوستت دارم…

خيلي وقته که ديگه نه از اومدن کسي ذوق زده ميشم

نه کسي از کنارم بره حوصله دارم نازشو بخرم که برگرده..

آدم بي احساسي نيستم

بي معرفت و نا مرد نيستم

يه زماني يه کسايي وارد زندگيم شدن

که يه سري بــــاورامو از بين بـــردن!!

خــداوندا


دست هايم خالي است و دلم غرق آرزو


با قدرت بيکرانت ، يا دست هايم را قوي کن


يا دلم را خالي از آرزو

مي داني؟

يک وقت هايي بايد

رويِ يک تکه کاغذ بنويسي

تعطيل است

و بچسباني پشتِ شيشه‌يِ افکارت

بايد به خودت استراحت بدهي

دراز بکشي

دست هايت را زير سرت بگذاري

به آسمان خيره شوي

و بي خيال سوت بزني

در دلت بخندي به تمام افکاري که

پشت شيشه‌يِ ذهنت صف کشيده اند

آن وقت با خودت بگويي:

بگذار منتظر بمانند.

چقدر من به تو معتادم

دستهايم بوي دستهاي تو را مي دهد

نامه هايم همه به نام توست

و چشم هايم هميشه به نگاه توست

اما مي دانم...

اگر هزار سال از دوست داشتن من بگذرد

تو به من معتاد نميشوي

نه به دستهايم نه به چشم هايم

يک قدم مانده به من

به سمت خوابي مي پيچي

که بهتر است من از آن بيدار شوم.

به پدرم که نگاهش را هرگز فراموش نمي کنم

و روزي را که از من جدا شد...

چقدر من به تو معتادم

دستهايم بوي دستهاي تو را مي دهد

نامه هايم همه به نام توست

و چشم هايم هميشه به نگاه توست

اما مي دانم...

اگر هزار سال از دوست داشتن من بگذرد

تو به من معتاد نميشوي

نه به دستهايم نه به چشم هايم

يک قدم مانده به من

به سمت خوابي مي پيچي

که بهتر است من از آن بيدار شوم.

به پدرم که نگاهش را هرگز فراموش نمي کنم

و روزي را که از من جدا شد...

خوابهايم نمي دانم کجاي دنيا قرار است تعبير شوند.

مي گذارم به پاي تمام نديده هايم.

خواب آدم را مي برد به دنياي آرزوهايش؛

به آنجا که خيال را سالها مي بافد دور روياهايش .

و تصميم مي گيرد به چشم هايش تکيه کند نه به آنچه برايش خوانده اند.

گاهي دوست دارم دلم را بکوبم بر سر تمام دنيا

و شايد همين حوالي که نشانه ها برايم رونمايي مي کند.

تا به خود بيايم و جرعه جرعه فلسفه را بالا بياورم .

شايد چشم هايم بخوابند به پاي تمام آرزوهايم.

ديدار تو در خواب

مثل ديدن پدرم در بيداري ست

به رويا بردن من

و گشودن چشم هايم

در آب

""بايد يک شب فهميد معني رويا را""
 <    <<    11   12   13   14   15    >>    >