«در روشناي چشم تو تطهير ميشوم
آغاز يک جنون نفسگير ميشوم
چشمي که هر غروب براي سرودنش
با هر چه وزن و قافيه درگير ميشوم
آن سو نگاه توست که تکرار ميشود
اين سو منم که بسته به زنجير ميشوم
هر شب در عمق ديده من خواب ميشوي
يک روز با ظهور تو تعبير ميشوم
اي آخرين دليل غزل بي صداي تو
مثل سکوت پنجره دلگير ميشوم
ميآيي و مقابلم آيينه ميشوي
آنوقت در نگاه تو تکثير ميشوم»