سلام عزيز گرامي...طاعات قبول و عصر پنج شنبه تون بخير و شادي[گل]
...
حمد الله لطفي
بگذار که دستان تو را باز بگيرم
تا از تب دست تو به يکباره بميرم
با اينهمه تنهايي و افسردگي و درد
عمري است به چشمان قشنگ تو اسيرم
مانند يکي قايق در موج گرفتار
من گم شده بودم به تو افتاد مسيرم
ديگر هوس رفتن از اين شهر ندارم
هرچند که دلتنگ ترين فرد کويرم
با عشق تو خوشبخت ترين مرد جهانم
بي عشق تو نه رود ،که يک جوي حقيرم
مگذار که بااين تن دلمرده بي روح
در حسرت ديدار تو با درد بميرم
اين فاصله مثل خوره افتاده به جانم
دور از تو ازاين جان به لب آمده سيرم
گفتند فراموش کنم خاطره ات را
اين آخر عمري که نبايد بپذيرم...!