در معرکه، تفسير شهادت ميکرددر اوج عطش داشت روايت ميکرد
لا حول و لا قوة الا باللههم مرگ به او سخت حسادت ميکرد
عالم ، همه خاک کربلا بايدمان پيوسته به لب ، خدا خدا بايدمان
تا پاک شود ، زمين ز ابناي يزيدهمواره حسين ، مقتدا بايدمان
در دشت بلا قحطي ايمان شده استهر ديو و ددي نماد انسان شده است!
مردان همه سر به نيزه ها بخشيدند سالار زنان بي سرو سامان شده است
تدبير خداهرگز نگذاشت تا ابد شب باشداو ماند که در کنار زينب باشد
سجّاد که سجّاده به او دل ميبستتدبير خدا بود که در تب باشد
ن دَم که فتاد دست پيغمبرِ آب يک قطره عطش نبود در باور آب
گلهاى خدا زتشنگى پژمردند اى خاک تمام کربلا بر سر آب
خورشيد بر اين تيره مغاک افتاده ست؟
يا بر سر ني ان سر پاک افتاده ست؟!
بر عرش ني از تلاوت او پيداست
هفتاد دو سوره روي خاک افتاده ست
محرم آمد و دلها غمين شد غم و عشق وبلا با هم اجين شد
حسين آماده بهر جانفشاني است دوباره فاطمه قلبش حزين شد
حرف دل آب را کجا مي زد مشک
سرتا سر کربلا صدا مي زد مشک
تيري آمد به قلب عباس (ع) نشست
چون طفل رباب دست و پا مي زد مشک
ياد آور لحظه هاي دردند عمو
شبهاي اسيري ام چه سردند عمو
ديشب سر ني فقط سرت را ديدم
آغوش تو را چه کار کردند عمو؟!
خورشيد نشسته بر درت اي کوفه
غافل شدي از دور و برت اي کوفه
امروز فرات را به رويش بستي
اي خاک دو عالم به سرت اي کوفه
اين نيزه مرا به عشقتان ميدوزد
در عمق وجود شعله مي افروزد
امسال اگرچه در زمستانم باز
از بردن اسم تو لبم مي سوزد