در زندگي لحظاتي پيش مي آيد که...
انسان نه کسي را دوست دارد
و نه دلش مي خواهد کسي او را دوست داشته باشد
خــــدايـــا....
بارها همان جايي دستم را گرفتي که .
مي توانستي مچم را بگيري
فردا را به اميد آنکه...
در آغوشم بگيري شروع مي کنم
نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو
عشق ديريست که در پيچ و خم عباس است
هر چه داريم همه از کرَم عباس است
خلقت جنت حق لطف کرم عباس است
ما سينه زنان رسم جنون باب نموديم
جان و سر خود هديه به ارباب نموديم
از عمق درون ناله و فرياد نموديم
با سينه زدن زلزله ايجاد نموديم . . .
گويند “مي” نمي شود از راه گوش خورد
من “يا حسين” مي شنوم مست مي شوم . . .
تا بال و پر عشق به جانم دادند / در وادي عاشقان مکانم دادند
گفتم که کجاست کعبه اهل ولا / درگاه حسين را نشانم دادند
واقعيت نوشت ?
بعضيا “براي” رسيدن به جايي
و بعضيا “بعد” از رسيدن به جايي
همه چيزو زير پا ميذارند . . .