من آن مسکين تذروبي پرستم
من آن سوزنده شمع بيسرستم
نه کار آخرت کردم نه دنيا
يکي خشکيده نخل بيبرستم
دلي همچون دل نالان مو نه
غمي همچون غم هجران مو نه
اگر دريا اگر ابر بهاران
حريف ديدهي گريان مو نه
به والله و به بالله و به تالله
قسم بر آيهي نصر من الله
که دست از دامنت من بر ندارم
اگر کشته شوم الحکم لله
بي ته اشکم ز مژگان تر آيو
بي ته نخل اميدم ني بر آيو
بي ته در کنج تنهايي شب و روز
نشينم تا که عمرم بر سر آيو
دلا پوشم ز عشقت جامهي نيل
نهم داغ غمت چون لاله بر ديل
دم از مهرت زنم همچون دم صبح
وز آن دم تا دم صور سرافيل
دلا خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو که خوبان اين پسندند
متاع کفر و دين بيمشتري نيست
گروهي آن گروهي اين پسندند