يا رب بگشا گره ز کار من زار
رحمي که زعقل عاجزم در همه کار
جز در گه تو کي بودم در گاهي
محروم ازين درم مکن يا غفار
در دل همه شرک و روي بر خاک چه سود
با نفس پليد جامه? پاک چه سود
زهرست گناه و توبه ترياک وي است
چون زهر به جان رسيد ترياک چه سود
هرگز دلم از ياد تو غافل نشود
گر جان بشود مهر تو از دل نشود
افتاده ز روي تو در آيينه? دل
عکسي که به هيچ وجه زايل نشود
رفتم به کليسياي ترسا و يهود
ديدم همه با ياد تو در گفت و شنود
با ياد وصال تو به بتخانه شدم
تسبيح بتان زمزمه ذکر تو بود
از لطف تو هيچ بنده نوميد نشد
مقبول تو جز مقبل جاويد نشد
مهرت بکدام ذره پيوست دمي
کان ذره به از هزار خورشيد نشد
دلخسته و سينه چاک ميبايد شد
وز هستي خويش پاک ميبايد شد
آن به که به خود پاک شويم اول کار
چون آخر کار خاک ميبايد شد
قومي ز خيال در غرور افتادند
و ندر طلب حور و قصور افتادند
قومي متشککند و قومي به يقين
از کوي تو دور دور دور افتادند
خواهي که کسي شوي زهستي کم کن
ناخورده شراب وصل مستي کم کن
با زلف بتان دراز دستي کم کن
بت را چه گنه تو بتپرستي کم کن
گفتار نکو دارم و کردارم نيست
از گفت نکوي بي عمل عارم نيست
دشوار بود کردن و گفتن آسان
آسان بسيار و هيچ دشوارم نيست
سلام
چرا مردم نمي دانند که لادن اتفاقي نيست نمي دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهاي شط ديروز است ؟چرا مردم نمي دانند که در گلهاي ناممکن هوا سرد است؟