خانه? دل ما را از کرم، عمارت کن!
پيش از آنکه اين خانه رو نهد به ويراني
ما سيه گليمان را جز بلا نميشايد
بر دل بهائي نه هر بلا که بتواني
شيخ بهايي
ما ز دوست غير از دوست، مقصدي نميخواهيم
حور و جنت اي زاهد! بر تو باد ارزاني
رسم و عادت رنديست، از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده، ميکند گريباني
دين و دل به يک ديدن، باختيم و خرسنديم
در قمار عشق اي دل، کي بود پشيماني؟
بيوفا نگار من، ميکند به کار من
خندههاي زير لب، عشوههاي پنهاني
به ياد داشته باش که پروردگار عالم با اين که مي تواند در هر جائي از دنيا باشد
قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهي چيزي بگوئي گوش مي کند
ساقيا! بده جامي، زان شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب جسماني
بهر امتحان اي دوست، گر طلب کني جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل ماني
مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد
چون در هر بهار برايت گل مي فرستد
و هرروز صبح آفتاب را به تو هديه مي کند.
آنکه دستش تا ابد در دست تو
کوچ او از غصه ها با بال توست
من خطاکارم خداوندا، ولي
ديدگانم تا ابد دنبال توست . . .
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تويي
آرزوهايش همه آمال توست