وبلاگ :
نگين شهداي قائم شهر وبلاگ تخصصي شهداي مسجد ابوالفضل ع پل سه تير
يادداشت :
( شهيد سيد مجتبي حسيني )
نظرات :
20
خصوصي ،
2659
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
<
<<
86
87
88
89
90
>>
>
+
فاطمه باصري
نمي تواني حرف زدن خدا با کسي ديگر را بشنوي مگر آنکه خودت همان شخص باشي
+
فاطمه باصري
خوشبختي، نگاه خداست. دعا ميکنم خداوند هرگز چشم از تو بر ندارد.
+
ناصر
خوش به حال پرنده ها ، دلشان که تنگ شود پر ميزنند پيش هم …
.
.
کفشهايم که جفت ميشوند دلم هواي رفتن ميکند ؛ چه کودکانه دل من تنگ ميشود بي آنکه بدانم چه کسي دلتنگ من است !
+
فاطمه باصري
و هر انساني که متولد ميشود نشان دهنده اين است که خدا هنوز از انسان نااميد نشده است
+
فاطمه باصري
امان از لحظه ى غفلت، که شاهدم هستى!
گاهى اوقات براى حس کردن خدا، رگ گردنم را با دستم لمس ميکنم.
+
ناصر
دل اگر بســــــتي ،
محـــــــکم نبند!
مراقب باش گره کور نزني...!
او ميـــــــــــــــــــــــرود!
آنوقت تو ميماني و يک گره کور...!!!
+
فاطمه باصري
ســــه حرف دارد اما براي پر کردنِ تنهايي من، حرف ندارد:
خـــــــــــدا
+
فاطمه باصري
پروردگارا
پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم !
رهايم نکن تا اسير دست روزگار نگردم !
ياورم باش تا محتاج روزگار نباشم !
بال و پرم باش تا که مصلوب اين روزگار نگردم !
همدمم باش تا که تنهاي روزگار نباشم !
کنارم بمان تا که بي کس روزگار نگردم !
مهربانم بمان تا به دنبال روزگار نامهربان نباشم !
عاشقم بمان تا عاشق اين روزگار پست و بي حيا نگردم !
و خدايم باش تا بنده اين روزگار نباشم !
+
ناصر
کــــــــــــل دنيــــــا هم بگويند دوستم دارند ? فايده ندارد ...
امااااااا
دوستت دارم هاي تـــــــــــــــــــــــو چه غوغــــــــايـــــي مــي کنـد ......!!!!!!!
+
ناصر
تـــو را دوست ميدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ! ؟
يــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
يـا چطـور شـد که . . . !
چه فـــــــــــــــرق ميکـند ؟!
وقتى تــو بـايـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى ( ! )
و من بــايـد فـرامـــــــــوش کــنم . . کـه نمـــــى کـــــنم
+
فاطمه باصري
کسي که در برابر خداوند زانو مي زند مي تواند در برابر هر کسي ايستادگي کند !
+
فاطمه باصري
ماهيان از تلاطم دريا به خداوند پناه بردند و چون دريا آرام شد خود را اسير دام صياد يافتند !
تلاطمهاي زندگي حکمتي از خداوند است پس از خدا بخواهيم دلمان آرام باشد نه درياي دور و برمان …
+
فاطمه باصري
پروردگارا تو تکراري ترين “حضور” روزگار مني و من عجيب به آغوش تو از آن سوي فاصله ها خو گرفته ام
+
فاطمه باصري
بيخودي پرسه زديم صبحمان شب بشود
بيخودي حرص زديم سهم مان کم نشود
ماخدا را با خود سر دعوا برديم و قسمها خورديم
ما به هم بد کرديم ، ما به هم بدگفتيم
ما حقيقتها را زير پا له کرديم و چقدر حظ برديم که زرنگي کرديم
روي هرحادثه اي حرفي از پول زديم
از شما ميپرسم ما که را گول زديم ؟
+
فاطمه باصري
من خدا را در نگاه آناني ديدم که خود نيازمند محبت بودند ولي باز محبت مي کردند !
<
<<
86
87
88
89
90
>>
>