سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره ای از دانش آموز شهید بهرام ( صالح) لطفیان

( شهدای پل سه تیر )

 

 

بسمه تعالی

روز پنچ شنبه مورخ 1366/08/07 در دبیرستان

امام جعقر صادق (ع) بودم زنگ اوّل ادبیات داشتیم که

معلممان نیامده بود بچه ها از کلاس بیرون آمدند حدود

نیم ساعتی ورزش کردیم که یک ماشین انتقال خون

همراه با چند بهیار از مرکز ساری جهت گرفتن خون

برای رزمندگان به مدرسه ما آمدند بعد از جابجای وسایل

شان در نمازخانه مدرسه بچه ها یکی بعد از دیگری برای

اهدای خونشان داخل نماز خانه می رفتند. عقرب های

ساعت حدود 11/5 را نشان می دادند که من به نزدیکی

درب نماز خانه رفتم چند مرتبه می خواستم داخل نماز

خانه شوم امّا ترس از سئزن مرا از این امر وامی داشت        

بار دیگر در دلم گفتم : خدایا به امیدی از تو و پس جهت

هدیه کردن خونم به داخل نماز خانه رفتم ابتدای اسمم

را نوشتند و بعد وزنم کردند و فشارخونم را گرفتند و بعد

چند سئوال از من کردند . " آیا مریض هستی ، گلویت

چرکی است ، عمل کردی و...."

تمام این ها را در یک ورق نوشتند و بعد به من دادند

سپس داخل صف اهداکنندگان رفتم بعد از مدتی یک تخت

خالی شد و من آن کاعذی که در دستم بود به یک بهیار

دادم و روی آن تخت دراز کشیدم آن بهیار سوزن را در

بدن رگ دست راستم گذاشت ابندا کمی درد آمد امّا طاقت

آوردم بعد از چند دقیقه مقداری از خونم را گرفتند . پیش

خودم گفتم خدایا تو را شکر که توانستم لااقل برای یک

بار هم شده مقداری از خونم را به رزمندگان اسلام هدیه کنم

والسلام

 

برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان (عج) ....... صلوات





تاریخ : دوشنبه 93/12/11 | 5:47 صبح | نویسنده : سیما رمضانیان | نظر

  • تبلیغات متنی | مهم نیوز | ایکس باکس