خاطره ای از سرلشگر خلبان حسین خلعتبری
بیغیرت! تو خلبان مائی؟
اگر افتخار شهادت پیدا کردم، آن چه از من باقی ماند حتی
اگر ذره ای از گوشت بدنم باشد، را در کنار قله آن کوه
دفن کنید تا روح من هم پاسدار این مرزوبوم باشد
به گزاش قائم آنلاین، نجمه سهرابی در گوگل پلاس نوشت:
یادم نمی رود در دزفول بودم. زن لری بچه سوخته اش
را گذاشت بغل من و گفت:
بی غیرت تو خلبان مائی؟ بگیر!!
خواستم به او بگویم مادر! ما بی غیرت نیستیم ولی اسلام به ما
اجازه چنین کارهائی را نمی دهد لکن دیدم زن خیلی عصبانی است
هنگامی که خبر سقوط خرمشهر را شنیدم و مطلع شدم که به
پیرها و بچه ها رحم نکرده و به زن ها هم تجاوز کرده اند،
به خدای لایزال و به شرفم قسم خوردم که این بار اگر وارد
خاک عراق شدم شهرک «صفوان» را درهم بکوبم ولی
وقتی وارد خاک عراق شدم، ابتدای شهر یک مدرسه بود
با چشم خود دیدم مادری بچه اش را در زیر شکم گرفت
و روی بچه خوابید در همان لحظه به خود آمدم و بمب هایم
را رها نکردم. وقتی رد شدم از شدت خشم چند فشنگ
هوائی خالی کردم و به سمت گمرک صفوان پرواز کردم
و کامیون های حامل مهمات را منهدم نمودم
با این که بیش از هفتاد مرتبه به خاک عراق حمله کرده ام،
ولی قانع نیستم. من باید بجنگم و مرگ برای من افتخار است. در
وصیت نامه ام هم ذکر کرده ام که در ولایت خودمان «شیرود»
کوهی است که می گویند «میرزا کوچک خان» در آن جا
علیه روسیه می جنگیده است
اگر افتخار شهادت پیدا کردم، آن چه از من باقی ماند حتی
اگر ذره ای از گوشت بدنم باشد، را در کنار قله آن کوه دفن کنید
تا روح من هم پاسدار این مرزوبوم باشد.
برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان (عج)..... صلوات
.: Weblog Themes By Pichak :.