خاطرات سبز قشنگ من
انگیزه نوشتن وصیتنامه شهدای مسجدمان
چند سال قبل از نوشتن خاطرات شهداء توی سایت مسجد جمکران
فعالیت داشتم یک شبی که داشتم پست میزدم کمی با خودم فکر
کردم ای کاش مسجد ما هم یک وبلاگ یا سایت خبرنگاری داشت
من توی وبلاگ یا سایت مسجد خودمان فعالیت می کردم با
خودم تصمیم گرفتم
موقع اذان به مسجد خودمان بروملبلسم را پوشیدم و به طرف
مسجدمان رقتم توی راه با یک انجمنی برخورد کردم با خودم
گفتم الان موقع خوبی است
به طرفش رفتم سلام کردم و به او گفتم دوست دارم درباره وصیت
نامه شهداء توی سایت یا وبلاگ فعالیت کنم ایشان در جواب گفت
وصیتنامه شهداء توی کتابخانه مسجدمان است موقعی می توانی
از وصیت نامه شهداء استفاده کنی
که آخوند مسجد نظارت داشته باشد هر مطلبی که نوشته می شود
باید زیر نظر آخوند مسجد باشد من چیزی نگفتم آمدم خانه جون
دوست نداشتم آخوند محل توی کارهام نظارت داشته باشد دیگه
پیگیری نکردم تا یک روزی به کتاب فروشی حسینه عاشقان
ثارالله برای خریدن کتاب به اونجا رفتم در عین دیدن کتاب بودم
دیدم فروشنده کتاب چند تا فرم به من داد گفت اگر دوست دارید
فعالیت داشته باشید این قرم را پر کنید و به من بدهید من
فرم را دیدم فعالیت درباره امام زمان عج بود دیدم توی ثارلله
عکس شهداء زیاد است با خودم گفتم حتما سپاه قادم شهر
وصیتنامه شهدای مسجد مان را دارند با خودم گفتم برم از
فروشنده کتاب سوال کنم سلام کردم و به او گفتم دوست دارم
درباره شهداء شعر و وصیتنامه شان را بنویسم ایشان گفتند باید به
داخل سپاه بروید از آخوندی که مسئول وصیتانه ها است بگیری
ما زندگینامه تمام سرداران قائم شهر را داریم
من گفتم من نمی خواهم درباره فرماندهان لشکر 25 کربلا قائم شهر
بنویسم قصدم فقط نوشتن شهدای منطقه پل سه تیر است اون در
جواب گفت این بی نهایت بی احترامی به سرداران قائم شهر است
که سربازان توی سایت ها و نوی وبلاگها معروف بشن و چیزی
درباره فعالیت سرداران گفته نشه چون من می خواستم
علاقه بیش از حد خودم را درباره شهدای مسجدمان را پیدا کنم
و قصدم اصلاًنوشتن وصیتنامه شهداء دیگه نبود کتاب را خریدم
و به خانه آمدم با خدا کمی صحبت کردم گفتم خدا جون اگر قصدم
معرفی امام زمان عج است توی وبلاگ خودم فعالیت می کنم
دوست ندارم کسی توی کارهام نظارت داشته باشه یک مدت
درباره امام زمان می نوشتم
تا اینکه یک روزی با سید محمد برادر شهید سید مجتبی حسینی
آشنا شدم ایشان توی وبلاگم آمد و گفت دوست داری توی
وبلاگ مسجد فعالیت کنی گفتم بله کلمه عبور وبلاگ را به من داد
اونها درباره وصیتنامه شهداء خیلی زحمت کشیدن ولی دقیق و
عالی ننوشتن من یک مدت توی سایت مسجد فعالیت داشتم
چون وصیت نامه شهداء کامل نوشته نشده بود تصمیم گرفتم
که خود وصیتنامه شهداء را ازش بگیرم هفته دفاع مقدس بود
مسجد ما هم مثل تمام مساجد سراسر کشور مهمان داشت
من به مسجد رفتم و خوشبختانه سید محمد را دیدم
و از اون فلاش زندگینامه شهداء را گرفتم ایشان هم مثل بقیه
گفت من زندگینامه تمام شهدای قائم شهر را دارم می توانی
بگیری بنویسی من گفتم فقط شهدای منطقه پل سه تیر
فلاش را گرفتم وقتی فلاش را توی لب تابم گذاشتم وصیتنامه
را کامل نشان می داد و بقیه مطالب را ناقض بقیه مطالب
را از کامپیوترم پیدا می کردم و می نوشتم.
این وصیتنامه با وصیتنامه ای که بچه های مسجد نوشته بودند
خیلی کامل و دفیق بود شاید کسی باور نکند که من برای
نوشتن این وصیتنامه خیلی زحمت کشیدم
چون وصیت نامه و خاطرات همه اصل و قدیمی مال همان
دوران دفاع مقدس بود وقتی فلاش وصیت نامه را گرفتم
دیگه دلیلی برای فعالیت توی سایت مسجد نمی دیدم کامنت
گذاشتم و گفتم من تمام این وصیت نامه ها را یواش یواش
توی وبلاگم می نویسم من وقت ندارم توی چند سایت
فعالیت داشته باشم ایشان درجواب گفت ما دقیقا 7نفریم
هر 7 نفر هم وقت نداریم توی سایت فعالیت داشته باشیم
چون زندگینامه شهداء منطقه پل سه تیر را کامل گرفته بودم.
هر شب وصیت نامه شهداء را می خواندم و می نوشتم تا اینکه
یک روزی خسته شدم چون واقعا سخت بود با خدا کمی درددل
کردم به خدا گفتم خداجون تو گه از دل من خبر داری من تمام
وصیت نامه و نمام خاطرات شهداء را خواندم دیگه دلیلی برای
نوشتن وصیت نامه ها نیست به خدا خسته شدم توی این نمیه
شبها همش اسکلت همش خاطرات ناراحت کننده من از تظر
روحی ناراحت میشم
وصیتنامه که اصلا کسی نگاه هم نمیکنه حنی بچه های سهداء
و خانواده شهداء برای چی باید بنویسم من دلیل علاقه خودم را
درباره شهداء را فهمیدم دیگه دلیلی برای نوشتن این وصیتنامه ها
نمبینم همین طوری با خودم حرف میزدم میگفتم اگر توی گوگل
جنیفر و شکیلا و مد لباس ها را می دیدم روحیم خیلی بهتر میشد
سرم روی لب تابم گذاشتم چشمام بسته بود همین طور با خودم
حرف میزدم تا اینکه برای چند لحظه یک اتفاق عجیب و
شگفت انگیزی افتاد یگ لحظه بوی گلاب توی اتافم پیچید
اون لحظه حس کردم
از توی قبر شهداء بوی گلاب آمد چند لحظه چشام پر از اشک شد به
طرف پنجره ام رفتم رو به آسمان کردم و گفتم خدایا علط کردم
ای کاش پام می شکست من توان راه رفتن به مسجد را نداشتم
مسجد نمی رفتم و این فلاش را نمی گرفتم خدا جون خدای من
ببخش مرا که باعث ناراحتی تو شدم خدایا غلط کردم علط
کردم چند دقیقه رو به آسمان گریه کردم گفتم خدایا من
می دانم بابت حرفی که زدم مرا می ببخشی از آن روز
به بعد وصیت نامه های شهدای منطقه پل سه تیر را نوشتم.
نتیجه پیداکردن علاقه پیش از حد من به شهداء منطقه پل سه تیر:
1- تمام شهدای مسجد محله ما با رضایت و علاقه خودشان
به جبهه رفتند
2- تمام این شهداء با وضو ثبت نام کردند
3- تمام این شهداء برای خدا قعالیت کردند و شهید شدن
پس ای خدای لیله القدر دلیل علاقه خودم را فهمیدم همان طوری
که قبل از نوشتن خاطرات در خوابم چند تا از فرماندهان شهدای
ایران با مشورت هم در آن دنیا به نمایندگی از شهدای جنگ
تحمیلی دسته ای از گل سرخ را به من هدیه دادند
و گفتند زحمتی که تو برای شهداء کشیدی هدیه است با
مشورت شهدای فرماندهان دور ان دفاع مقدس به تو
( ممنون شهداء)
در آخر وصیتنامه شهدای منطقه پل سه تیر را نوشتم
بدون اینکه خوابی یا نسبتی با این شهداء یا رویایی درباره
این شهداء دیده باشم نوشتم برام اصلا مهم نبود کاربران چه
فکری می کنند یا اتاق فکر دانشمندان و متخصصین فیزیک
هسی آمریکا چه فکری می کند
از اینکه به قول خودشان همان اتاق فکرمتخصصین
دانشمندان فیزیک هستی در آروزی این هستند که یک روزی
بتوانند از طریق تجزیه و تحلیل نور سر از اسرار دنیا و اخرت
دربیاورند خوشبختانه این آرزویشان هم به گور خواهند یرد.
امیدوارم شهدای منطقه پل سه تبر از دست من راضی باشند.
برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام طمام عج ... صلوات
.: Weblog Themes By Pichak :.