شعر قاصدک ( فروغ تنگاب جهرمی)
باد آمد و ورق زد واز لای سررسید
پرواز کرد قاصدکی خوش خبر رسید
چرخی زد و ستاره شد از آسمان گذشت
مانند پلک هم زدن آمد ، زمان گذشت
ترکیب چهره ی تو و خورشید در سرم
داری طلوع میکنی از کنج دفترم
با نقشه های پلک زدن در کمین من
پس لرزه های چشم تو و سنگچین من
اسطوره ی رسیده به دوران شاه شیر!
در دستت آشیانه ی گنجشکهای پیر!
تنها دلیر مانده به طوفان دشت تو !
از مرز چشم های من آنکه گذشت تو!
من با تمام پیکرهی بیستونی ام
دائم اسیر دغدغه ی سرنگونی ام
مکتوب بر مجسمه ی سنگی من است
راز بزرگ عشق تو دلتنگی من است
عشق، آسمان به اهل قفس هدیه دادن است
دلشوره های در نوسان ایستادن است
دست مرا به سرخی آتش کشانده است
سیبی که بر بلندترین شاخه مانده است
در گوشه گوشه گوشه ی دیوار چشم توست
بر هر چه خیره می شوم انگار چشم توست
پس میزنم تو آنطرف پرده نیستی
پیشانی اتاق عرق کرده ، نیستی
آن اتفاق هر شبه رخ داده در حیاط
یک شاخه گل - نشان تو - افتاده در حیاط
می افتم از نگاه خودم روی دامنم
این لحظه را به نام تو تاریخ می زنم
تا بشکند به ناله ی ناقوس ، خوابمان
از آسمان خدا بفرستد جوابمان....
فروغ تنگاب جهرمی
برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان (عج).... صلوات
.: Weblog Themes By Pichak :.