نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    121   122   123   124   125    >>    >
 
مردي ز کننده?ي در خيبر پرس اسرار کرم ز خواجه?ي قنبر پرس
گر طالب فيض حق به صدقي حافظ سر چشمه?ي آن ز ساقي کوثر پرس
چشم تو که سحر بابل است استادش يا رب که فسونها برواد از يادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال آويزه?ي در ز نظم حافظ بادش



عشق رخ يار بر من زار مگير بر خسته دلان رند خمار مگير
صوفي چو تو رسم رهروان مي?داني بر مردم رند نکته بسيار مگير



در سنبلش آويختم از روي نياز گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگير و زلفم بگذار در عيش خوش?آويز نه در عمر دراز


خوبان جهان صيد توان کرد به زر خوش خوش بر از ايشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببين کاو نيز چگونه سر درآورد به زر



سيلاب گرفت گرد ويرانه?ي عمر وآغاز پري نهاد پيمانه?ي عمر
بيدار شو اي خواجه که خوش خوش بکشد حمال زمانه رخت از خانه?ي عمر



اين گل ز بر همنفسي مي?آيد شادي به دلم از او بسي مي?آيد
پيوسته از آن روي کنم همدمي?اش کز رنگ وي?ام بوي کسي مي?آيد


از چرخ به هر گونه همي?دار اميد وز گردش روزگار مي?لرز چو بيد
گفتي که پس از سياه رنگي نبود پس موي سياه من چرا گشت سفيد





ايام شباب است شراب اوليتر با سبز خطان باده?ي ناب اوليتر
عالم همه سر به سر رباطيست خراب در جاي خراب هم خراب اوليتر


با مي به کنار جوي مي?بايد بود وز غصه کناره?جوي مي?بايد بود
اين مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازه?روي مي?بايد بود



ني دولت دنيا به ستم مي?ارزد ني لذت مستي?اش الم مي?ارزد
نه هفت هزار ساله شادي جهان اين محنت هفت روزه غم مي?ارزد



هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروي که بود تردامن شد
گويند شب آبستن و اين است عجب کاو مرد نديد از چه آبستن شد


چون غنچه?ي گل قرابه?پرداز شود نرگس به هواي مي قدح ساز شود
فارغ دل آن کسي که مانند حباب هم در سر ميخانه سرانداز شود


اول به وفا مي وصالم درداد چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو ديده و پر از آتش دل خاک ره او شدم به بادم برداد




ماهم که رخش روشني خور بگرفت گرد خط او چشمه?ي کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت



 <    <<    121   122   123   124   125    >>    >