وبلاگ :
نگين شهداي قائم شهر وبلاگ تخصصي شهداي مسجد ابوالفضل ع پل سه تير
يادداشت :
( ياد باد ............)
نظرات :
17
خصوصي ،
2290
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
<
<<
121
122
123
124
125
>>
>
+
اعظم سبحاني
مردي ز کننده?ي در خيبر پرس
اسرار کرم ز خواجه?ي قنبر پرس
گر طالب فيض حق به صدقي حافظ
سر چشمه?ي آن ز ساقي کوثر پرس
+
اعظم سبحاني
چشم تو که سحر بابل است استادش
يا رب که فسونها برواد از يادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آويزه?ي در ز نظم حافظ بادش
+
اعظم سبحاني
عشق رخ يار بر من زار مگير
بر خسته دلان رند خمار مگير
صوفي چو تو رسم رهروان مي?داني
بر مردم رند نکته بسيار مگير
+
اعظم سبحاني
در سنبلش آويختم از روي نياز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگير و زلفم بگذار
در عيش خوش?آويز نه در عمر دراز
+
اعظم سبحاني
خوبان جهان صيد توان کرد به زر
خوش خوش بر از ايشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببين
کاو نيز چگونه سر درآورد به زر
+
اعظم سبحاني
سيلاب گرفت گرد ويرانه?ي عمر
وآغاز پري نهاد پيمانه?ي عمر
بيدار شو اي خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه?ي عمر
+
اعظم سبحاني
اين گل ز بر همنفسي مي?آيد
شادي به دلم از او بسي مي?آيد
پيوسته از آن روي کنم همدمي?اش
کز رنگ وي?ام بوي کسي مي?آيد
+
اعظم سبحاني
از چرخ به هر گونه همي?دار اميد
وز گردش روزگار مي?لرز چو بيد
گفتي که پس از سياه رنگي نبود
پس موي سياه من چرا گشت سفيد
+
اعظم سبحاني
ايام شباب است شراب اوليتر
با سبز خطان باده?ي ناب اوليتر
عالم همه سر به سر رباطيست خراب
در جاي خراب هم خراب اوليتر
+
اعظم سبحاني
با مي به کنار جوي مي?بايد بود
وز غصه کناره?جوي مي?بايد بود
اين مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه?روي مي?بايد بود
+
اعظم سبحاني
ني دولت دنيا به ستم مي?ارزد
ني لذت مستي?اش الم مي?ارزد
نه هفت هزار ساله شادي جهان
اين محنت هفت روزه غم مي?ارزد
+
اعظم سبحاني
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروي که بود تردامن شد
گويند شب آبستن و اين است عجب
کاو مرد نديد از چه آبستن شد
+
اعظم سبحاني
چون غنچه?ي گل قرابه?پرداز شود
نرگس به هواي مي قدح ساز شود
فارغ دل آن کسي که مانند حباب
هم در سر ميخانه سرانداز شود
+
اعظم سبحاني
اول به وفا مي وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو ديده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
+
اعظم سبحاني
ماهم که رخش روشني خور بگرفت
گرد خط او چشمه?ي کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
<
<<
121
122
123
124
125
>>
>