که بر فراز روح آشيان دارد
و هيچگاه از خواندن باز نمي ايستد و خاموش نمي شود
در تندباد حوادث ، آوايش شيرين ترين نغمه هاست
گاه طوفان سختي ها بال هايش را سست مي کند
او که نوايش گرما بخش قلبهاي بسياريست
من نوايش را همه جا شنيده ام
در سرزمين هاي سرد
در درياهاي ناشناس
در اوج سختي ها و رنج ها
من نمي دانم ،
و همين درد مرا سخت مي آزارد
که چرا انسان
اين دانا ، اين پيغمبر
در تکاپوهايش ،
چيزي از معجزه آن سوتر!
ره نبردست به اعجاز محبت
چه دليلي دارد؟
چه دليلي دارد ، که هنوز
مهرباني را نشناخته است
و نمي داند در يک لبخند
چه شگفتي هايي پنهان است!
و نمي دانم ، که چرا انسان ، تا اين حد
با خوبي بيگانه ست
و همين درد مرا سخت مي آزارد.
مه ، ساي? مبهم فرود ازل است
هر قطره ، معماي سرود ازل است
موسيقي افلاک درونش جاريست
باران ، سند حکم خلود ازل است
دستاني که کمک مي کنند پاکتر از دستهايي هستند که رو به آسمان دعا مي کنند
+مرسي بهم سر زذي بازم بيا....
و چه انتظار بزرگي است
اينکه بداني
پشت هر "دوستت دارم"
چقدر
دوستت دارم
زل ميزند به من ،خورشيد سوزانش
کم مي شود هر دم، آدم ز ايمانش
سهم من از دنيا ،شايد جهنم بود
سستي کجا کردم از امر و فرمانش
اي کاش او مي ديد، اين گوشه ي دنيا
ظلمي که مي بارد در حق انسانش
بيزارم از حوري ،که در بهشت دارد
دنياي من اينجاست ،آغاز و پايانش
تا کي غم دوري ،حوا به جان آمد
آدم براي نان ،گم کرد وجدانش
ليلا که از عشق و از عاشقي مي گفت
ديدي که يادش رفت، آن عهد پيمانش
ديگر مجالي نيست، انگار بايد رفت
بازيچه اي بوديم چون گوي چوگانش
در من نويدي هست که مي زند فرياد
شايد رها گردد ،يوسف ز زندانش
خاکستر وجود مرا گر دهي به باد
از اشتياق رو به ره کربلا کنم...
منتظرتونيم...