درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    21   22   23   24   25    >>    >
 
+ ناصر 
ممنون
+ ناصر 
اميد پرنده ايست

که بر فراز روح آشيان دارد

و هيچگاه از خواندن باز نمي ايستد و خاموش نمي شود

در تندباد حوادث ، آوايش شيرين ترين نغمه هاست

گاه طوفان سختي ها بال هايش را سست مي کند

او که نوايش گرما بخش قلبهاي بسياريست

من نوايش را همه جا شنيده ام

در سرزمين هاي سرد

در درياهاي ناشناس

در اوج سختي ها و رنج ها

بي آنکه در مقابل چيزي از من خواسته باشد.
+ ناصر 

من نمي دانم ،

و همين درد مرا سخت مي آزارد

که چرا انسان

اين دانا ، اين پيغمبر

در تکاپوهايش ،

چيزي از معجزه آن سوتر!

ره نبردست به اعجاز محبت

چه دليلي دارد؟

چه دليلي دارد ، که هنوز

مهرباني را نشناخته است

و نمي داند در يک لبخند

چه شگفتي هايي پنهان است!

و نمي دانم ، که چرا انسان ، تا اين حد

با خوبي بيگانه ست

و همين درد مرا سخت مي آزارد.

+ ناصر 

مه ، ساي? مبهم فرود ازل است

هر قطره ، معماي سرود ازل است

موسيقي افلاک درونش جاريست

باران ، سند حکم خلود ازل است


دستاني که کمک مي کنند پاکتر از دستهايي هستند که رو به آسمان دعا مي کنند

+مرسي بهم سر زذي بازم بيا....

سلام ممنون از حضورتون از وبلاگ ارزشيتون استفاده ميکنم به اميد ديداري دوباره

قلبها براي آرامش

دستها براي حک کردن عشق بر روي سينه

عقل در انتظار جنون

نفس ها به شماره افتاده

آري “محرم” آمده . . .
+ چادرخاکي 

السلام اي وادي کرببلا
السلام اي سرزمين پر بلا
السلام اي جلوه گاه ذوالمنن
السلام اي کشته هاي بي کفن

نه !
هميشه براي عاشق شدن ،
به‌دنبال باران و بهار و بابونه نباش !
گاهي
در انتهاي خارهاي يک کاکتوس ،
به غنچه‌اي مي‌رسي
که ماه را بر لبانت مي‌نشاند.


گروس عبدالملکيان
+ ناصر 

و چه انتظار بزرگي است

اينکه بداني

پشت هر "دوستت دارم"

چقدر

دوستت دارم

+ ناصر 
ممنون عزيزم
+ ناصر 

زل ميزند به من ،خورشيد سوزانش

کم مي شود هر دم، آدم ز ايمانش

سهم من از دنيا ،شايد جهنم بود

سستي کجا کردم از امر و فرمانش

اي کاش او مي ديد، اين گوشه ي دنيا

ظلمي که مي بارد در حق انسانش

بيزارم از حوري ،که در بهشت دارد

دنياي من اينجاست ،آغاز و پايانش

+ ناصر 

تا کي غم دوري ،حوا به جان آمد

آدم براي نان ،گم کرد وجدانش

ليلا که از عشق و از عاشقي مي گفت

ديدي که يادش رفت، آن عهد پيمانش

ديگر مجالي نيست، انگار بايد رفت

بازيچه اي بوديم چون گوي چوگانش

در من نويدي هست که مي زند فرياد

شايد رها گردد ،يوسف ز زندانش

+ چادرخاکي 
پرسيدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟
آهي كشيدوگفت:كه ماه محرم است.
گفتم: كه چيست محرم؟باناله گفت:
ماه عزاي اشرف اولادآدم است
+ ناصر 
هميشه به مارکِ ساعت‌هاي مچي
بيشتر اهميت مي‌دهيم
تا زماني که در حال گذر است
و با آغازِ شمارش معکوس
دست به دامنِ دکترها مي‌شويم
تا يکي از هزار دقيقه‌ي برباد رفته را
به ما برگردانند...
من اما تنها به يک لحظه‌ي کوتاه قانعم
تا از آن عبور کنم
با گرماي دستِ تو بر دستانم... //

خاکستر وجود مرا گر دهي به باد

از اشتياق رو به ره کربلا کنم...

منتظرتونيم...

 <    <<    21   22   23   24   25    >>    >