عمرسفر آمد به سر مدينه
داغ دلم شد تازه تر مدينه
فريادزن اعلام کن خبر ده
برگشته زينب ازسفر مدينه
از کربلا وشام وکوفه سوغات
آورده ام خون جگر مدينه
هم داده ام از دست شش برادر
هم ديده ام داغ پسرمدينه
از کاروان بي حسين و عباس
ام البنين را کن خبر مدينه
گرديده جسم يوسف پيمبر
از قلب زينب پاره تر مدينه
پيراهن او را بگير از من
بر مادرم زهرا ببر مدينه
بر يوسف زهرا ز سوز سينه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدينه
جان مرا لب تشنه سر بريدند
هجده عزيزم را به خون کشيدند
هم پيکرش را پاره پاره کردند
هم سينه اش را از سنان دريدند
گه دور خيمه گه به دور مقتل
با کعب ني دنبال ما دويدند
با کام خشک از هيجده عزيزم
بين دو نهر آب سر بريدند
از کربلا تا شام لحظه لحظه
رأس حسينم را به نيزه ديدند
اعضاي او گرديده سوره سوره
آيات قرآن از لبش شنيدند
حالا که آمد اين سفر به پايان
اکنون که از ره کاروان رسيدند
بر يوسف زهرا ز سوز سينه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدينه
دادم ز کف گل هاي پرپرم را
عبدالله و عباس و اکبرم را
راهم مده راهم مده که با خود
نآورده ام گل هاي پرپرم را
ديدم به روي شانة ذبيحم
با کام عطشان ذبح اصغرم را
تا سر بريدند از تن حسينم
ديدم لب گودال مادرم را
وقتي سکينه تازيانه مي خورد
کردم صدا جد مطهرم را
دردا که با پيشاني شکسته
ديدم به ني رأس برادرم را
تا بر حسين خود کنم تأسي
بر چوبة محمل زدم سرم را
يک روزه يک باغ گلم خزان شد
از دست دادم يار و ياورم را
بر يوسف زهرا ز سوز سينه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدينه
عريانِ تن در خون شناورش بود
پيراهنش گيسوي دخترش بود
آبي که زخمش را به قتلگه شست
در آن يم خون اشک مادرش بود
وقتي که جسمش را به بر گرفتم
لب هاي من بر زخم حنجرش بود
يک سوي او نعش علي اکبر
يک سوي او دست برادرش بود
من زائر جسمش کنار گودال
زهرا به کوفه زائر سرش بود
پيشاني اش را جاي سنگ دشمن
نقش سم اسبان به پيکرش بود
با من بنال از داغ آن شهيدي
کز نوک ني چشمش به خواهرش بود
از نيزه و شمشير و تير و خنجر
بر زخم ديگر زخم ديگرش بود
بر يوسف زهرا ز سوز سينه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدينه
zeynabiyooneahlebeyt.blogfa.com