حضرت رقيه(س)-شهادت
بابا نبودي بعد تو بال و پرم ريخت
آتش گرفتم سوختم برگ و برم ريخت
باباي خوبم تا تو بودي خيمه هم بود
تا چشم بستي دشمنت سوي حرم ريخت
عمه صدا مي زد همه بيرون بياييد
جا ماندم و آتش به روي چادرم ريخت
بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجاييد؟
مشتي حسود بد دهن دور و برم ريخت
چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم ...
بابا سپاهِ درد روي پيکرم ريخت
موهاي من بابا يکي هست و يکي نيست
ازبس که دست و سنگ و آتش بر سرم ريخت
هم گوشواره هم النگوي مرا برد
ميخواست معجر را برد موي مرا برد
با سر رسيدي پس چرا پيکر نداري؟
تو هم که جاي سالمي در سر نداري!
اين موي آشفته چرا شانه نخورده؟
بابا بميرم من مگر دختر نداري؟
مثل خودم خيلي مصيبت ها کشيدي
اما تو مَردي و غم معجر نداري
قرآن نخوان بر روي نيزه، مي زنندت
بنشين به زانويم اگر منبر نداري
هربارکه رفتي سفر چيزي خريدي
بابا از آن سوغات ها ديگر نداري؟
مجمع زينبيون اهل بيت خوزستان
بيت آيت الله موسوي
zeynabiyooneahlebeyt.blogfa.com