وبلاگ :
نگين شهداي قائم شهر وبلاگ تخصصي شهداي مسجد ابوالفضل ع پل سه تير
يادداشت :
شهيد سيد حسين حسيني
نظرات :
10
خصوصي ،
2794
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
<
<<
106
107
108
109
110
>>
>
+
باران
بيقــراري هــايــم
پـاييـــز مي خــواهــد و چشــم هـاي عاشقـتــــ را
نگــاهــت را از مــن نگيـــر
ايـن پاييـــز را عاشقـــم بـاش لطفــــاً !
+
اعظم سبحاني
زد بانگ کسي که جادهها را ميزيست:
اي بيخبر از عاقبت راه نايست!
آن سوي قدمها که نميدانم کيست
پيوسته کسي هست که ميگويد: نيست
+
اعظم سبحاني
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
يک سينه تپش نفس نفس کاست مرا
اين بود تمام ماجراي من و او
مي خواستمش ولي نمي خواست مرا
+
اعظم سبحاني
در حنجرهام شور صدا نيست رفيق
يک لحظه دلم ز غم جدا نيست رفيق
بگذار که قصه را به پايان ببرم
آخر غم من يکي دو تا نيست رفيق
+
اعظم سبحاني
خاموش به کوي روشن ماه برو
تا خلوت عارفان آگاه برو
حيران تماشاي رسيدن ها باش
بي چشم ببين و بي قدم راه برو
+
اعظم سبحاني
اي مثل غرور سادهي آينه، فاش
کاري نکني شکستگي آيد و کاش
ديدار تو با آينه حرفي دارد
هم با همه باش و هم جدا از همه باش
+
اعظم سبحاني
روديم ولي هم نفس ُمردابيم
سيلي خور اين زمانه ي کج تابيم
تاريخ به زير آب فرياد کشيد
کوروش تو به پا خيز که ما در خوابيم
+
اعظم سبحاني
زد بانگ کسي که جادهها را ميزيست:
اي بيخبر از عاقبت راه، نايست!
آن سوي قدمها که نميدانم کيست
پيوسته کسي هست که ميگويد: نيست
+
اعظم سبحاني
ترسم که ز خيل حق کنارش بزنند
صد زخم به يازده تبارش بزنند
آن معجزه اي که انتظارش جاريست
ترسم که بيايد و به دارش بزنند
+
اعظم سبحاني
من من من زير پوست ، بالا با دوست
تن تن تن خيس نور، اين من يا اوست؟
اينجا همه چيز چشم و هر چشم کسي ست
اينجا نفس پرنده ها هم يا هوست
+
اعظم سبحاني
باران: تب هر طرف ببارم دارم
دهقان: غم تا به کي بکارم دارم
درويش نگاهي به خود انداخت و گفت:
من هرچه که دارم از ندارم دارم
+
اعظم سبحاني
تا گريه طلسم درد را ميشکند
دل، حرمت آه سرد را ميشکند
درياي هزار موج طوفانخيز است
اشکي که غرور مرد را ميشکند
+
اعظم سبحاني
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گريه روبرو عاشق او
پايان حکايتم شنيدن دارد:
من عاشق او بودم و او عاشق او ...
+
اعظم سبحاني
در خواب ، چراغ تا سحر دستم بود
در خواب ، کليد ِ هرچه دَر ، دستم بود
زيبا تر از اين خواب ، نديدم خوابي
بيدار شدم دست ِ تو در دستم بود
+
اعظم سبحاني
مي رفت تهي ز خويش مستي بردار
مي كرد چنين وصيتش را تكرار :
آن دم كه به خاک مي سپارند مرا
يک كوزه به جاي سنگ قبرم بگذار
<
<<
106
107
108
109
110
>>
>