يک چند به کودکي به استاد شديميک چند ز استادي خود شاد شديمپايان سخن شنو که ما را چه رسيد چون آب بر آمديم و چون باد شديم.
ايـام زمـانه از کسي دارد ننگکــو در غـم ايـام نـشيند دلتـنگمي خور تو در آبگينه با ناله چنگز آن پيش که آبگينه آيد بر سنگ.
در کـارگـه کـوزه گـري بــودم دوشديـدم دو هزار کـوزه گـويا و خـموشهــر يک به زبان حــال با مـن گفتندکو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش.
از جمله رفتگان اين راه درازباز آمده اي کو که به ما گويد بازهان بر سر اين دو راهه از سوي نيازچيزي نگذاري که نمي آيي باز.