اِنَّ القَومَ لَيَكونونَ فَجَرَةً وَ لا يَكونونَ بَرَرَةً فَيَصِلونَ اَرحامَهُم فَتَنمى اَموالُهُم وَ تَطولُ اَعمارُهُم فَكَيفَ اِذا كانوا اَبرارا بَرَرَةً!؟
مردمى كه گناهكارند و نه نيكوكار، با صله رحم، اموالشان زياد و عمرشان طولانى مى شود. حال اگر نيك و نيكوكار باشند، چه خواهد شد!؟
اَلصَّدَقَةُ عَلى وَجهِها وَاصطِناعُ المَعروفِ وَ بِرُّ الوالِدَينِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَةً وَتَزيدُ فِى العُمرِ وَ تَقى مَصارِعَ السُّوءِ؛صدقه بجا و نيكوكارى و نيكى به پدر و مادر و صله رحم، بدبختى را به خوشبختى تبديل و عمر را زياد و از مرگ بدجلوگيرى مى كند.
عَلَيكُم بِالصِّدقِ فَاِنَّهُ مَعَ البِرِّ وَ هُما فِى الجَنَّةِ وَ ايّاكُم وَ الكِذبِ فَاِنَّهُ مَعَ الفُجورِ وَ هُما فِىالنّارِ ؛
شما را سفارش مى كنم به راستگويى، كه راستگويى با نيكوكارى همراه است و هر دو در بهشت اند و از دروغگويى بپرهيزيد كه دروغگويى همراه با بدكارى است و هر دو در جهنم اند.
دل شد زغم هجر تو يک دريا غم
روزي من امروز غم و فردا غم
يک سال دگر گذشت از غيبت تو
بايد چه کنم جشن بگيرم يا غم؟
بايد امسال عطش ، بر همه معنا بشود
روزها ياد لب حضرت سقا بشود
از سحر تا دم افطار كه شد غالب ضعف
ياد از غربت گمگشته زهرا بشود
مه مبارک در ابر آرميده بيا / اميد آخر دلهاي داغ ديده بيا
به طول غيبت و اشک مدام و سوز دلت / که جان شيعه ز هجران به لب رسيده بيا . . .
مهديا ياران خوبت را مکن از بد جدا / رو سياه و رو سفيدش جان آقا درهم است . . .
براي سلامتي و تعجيل در فرجش صلوات
يا امام العصر ، ما زان توايم / بندة انعام و احسان توايم
برنميداريم سر از خاک درت / تا ابد بر عهد و پيمان توايم . .
وقتى بهسان خورشيد از گوشهاى برآيى / روشن شود جهانى وقتى که تو بيايى
ماندم در انتظارت اى کوکب هدايت / بنما جمال خود را اى آيت خدايى . . .
.
خدا کند که مرا با خدا کني آقا / زقيد و بند معاصي جدا کني آقا
دعاي ما به در بسته مي خورد اي کاش / خودت براي ظهورت دعا کني آقا . . .
کى رفتهاى ز دل، که تمنا کنم تو را؟!
کى بودهاى نهفته، که پيدا کنم تو را؟!
غيبت نکردهاى، که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهاى، که هويدا کنم تو را
بهار بي گل نرگس شبيه پاييز است / و بـي تــو کلِ زمانهايمان غم انگيز است
بيا کـه منجمدانه قيام ممکن نيست / بيا که سهم زمين از بهار ناچيز است . . .
بيا باغ و گل بي قرار تو اند / شب و پـنجره وامدار تواند
در اين بغض و ترديد و ناهمدلي / دل و ديـده در انتظار تو اند . . .