سيشدّد هذا الدّين برجال ليس لهم عند اللَّه خلاق سيكون في آخر الزّمان خسف و قذف و مسخ إذا ظهرت المغازف و القينات و استحلّت الخمر.
اين دين بمردانى كه پيش خدا بهرهاى ندارند نيرو خواهد گرفت در آخر زمان خسف و قذف و مسخى خواهد بود، هنگامى كه كه رامشگران و آرايشگران پديد شوند و شراب حلال بشمار آيد.
سيأتي على أمّتي زمان يكثر فيه الفقراء و يقلّ الفقهاء و يقبض العلم و يكثر الهرج ثمّ يأتي من بعد ذلك زمان يقرأ القرآن رجال من أمّتي لا يجاوز تراقيهم ثمّ يأتي من بعد ذلك زمان يجادل المشرك باللَّه المؤمن في مثل ما يقول.
بر امت من زمانى بيايد كه فقيران فراوان شوند و فقيهان كم شوند و علم بر گرفته شود و آشوب فزونى گيرد آنگاه از پس آن زمانى بيايد كه مردانى از امت من قرآن خوانند كه از گلويشان بالاتر نرود آنگاه از پس آن زمانى بيايد كه مشرك بخدا با مؤمن مجادله كند و سخنانى نظير او گويد.
ليأتينّ على النّاس زمان يكذّب فيه الصّادق و يصدّق فيه الكاذب و يخوّن فيه الأمين و يؤتمن الخئون و يشهد المرء و لم يستشهد و يحلف و إن لم يستحلف و يكون أسعد النّاس بالدّنيا لكع بن لكع لا يؤمن باللَّه و رسوله.
زماني به مردم رسد که راست گو را تکذيب کنند و دروغگو را تصديق کنند و امين را خائن شمارند و خائن را مومن پندارند و مرد بي آنکه شهادت از او خواهند شهادت دهد و بي آنکه قسم از او خواهند قسم خورد و خوشبخترين مردم فرومايه پسر فرومايه باشد که به خدا و پيغمبرش ايمان ندارد
كُن فِي الفِتنَه كابنِ اللَّبونِ لا ظَهرَ فَيَركَبَ و لا ضَرعَ فيَحلَبَ؛
در فتنه ها همچون شتر دو ساله باش؛ نه پشتي دارد تا سوارش شوند و نه پستاني تا شيرش را دوشند
بادروا بالأعمال فتنا كقطع اللّيل المظلم: يصبح الرّجل مؤمنا و يمسي كافرا، و يمسي مؤمنا و يصبح كافرا، يبيع أحدهم دينه بعرض من الدّنيا قليل.
فرصت را براي اعمال نيک بيش از آنکه فتنه هايي مانند پاره هاي شب تاريک پديد آيد غنيمت شماريد در آن هنگام انسان صبح مومن است و شب کافر مي شود شب کافر است و روز مومن مي شود و دين خود را به عرض ناچيز دنيا مي فروشد
ستكون فتن يصبح الرّجل فيها مؤمنا و يمسي كافرا إلّا من أحياه اللَّه بالعلم
فتنه هايي خواهد بود که در اثناي آن مرد به صبح مومن باشد و به شب کافر شود , مگر آنکه خدايش به علم زنده دارد
إِنَّ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ- مَنْ هُوَ أَشَدُّ فِتْنَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنَ الدَّجَّالِ- فَقُلْتُ بِمَا ذَا قَالَ بِمُوَالاةِ أَعْدَائِنَا وَ مُعَادَاةِ أَوْلِيَائِنَا إِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ اخْتَلَطَ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ اشْتَبَهَ الْأَمْرُ فَلَمْ يُعْرَفْ مُؤْمِنٌ مِنْ مُنَافِق
اَلْجَنَّهُ مُحَرَّمَهٌ عَلَي الْفَتّانينَ الْمشّائينَ بِالنَّميمَهِ؛
بهشت ـ و نعمت هاي حيات بخش آن ـ براي اشخاص فتنه گر و سخن چينِ آشوب طلب، حرام است.
اَلثَّناءُ بِاَكثَرَ مِنَ الاستِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقصيرُ عَنِ الاستِحقاقِ عِىٌّ اَو حَسَدٌ؛
تعريف بيش از استحقاق، چاپلوسى و كمتر از استحقاق، از ناتوانى در سخن و يا حسد است.
قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ: ... و َلِلحاسِدِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَغتابُ إِذا غابَ وَ يَتَمَلَّقُ إِذا شَهِدَ وَ يَشمَتُ بِالمُصيبَةِ؛لقمان به فرزندش گفت: ... حسود را سه نشانه است: پشت سر غيبت مى كند، روبه رو تملّق مى گويد و از گرفتارى ديگران شاد مى شود.
الْمُنافِقُ وَقِحٌ غَبىٌّ مُتَمَلِّقٌ شَقىٌّ؛
منافق، بىشرم و كودن، چاپلوس و بدبخت است.
قال لبعض- و قد أكثر من إفراط الثّناء عليه-: أَقْبِلْ عَلَى شَأْنِكَ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْمَلَقِ يَهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذَا حَلَلْتَ مِنْ أَخِيكَ فِي مَحَلِّ الثِّقَةِ فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلَى حُسْنِ النِّيَّةِ.
به کسي که در ستايش از ايشان افراط کرده بود فرمودند : از اين کار خودداري کن که تملق بسيار، بدگماني به بار آورد و اگر برادر مؤمنت مورد اعتماد تو واقع شد، از تملق او دست بردار و حسن نيت نشان ده.
خُذ مِن شارِبـِكَ وَ اَظفارِكَ فى كُلِّ جُمُعَةٍ فَاِن لَم يَكُن فيها شَىْءٌ فَحُكَّها لا يُصيبُكَ جُنونٌ وَ لا جُذامٌ وَ لا بَرَصٌ؛
در هر جمعه، اندكى از سبيل و ناخنهاى خود را بگير، و اگر هم چيزى وجود نداشته باشد، آن را (كمى) بساى، [كه در اين صورت] ديوانگى، جذام و پيسى به تو نمى رسد.
لا يَدلُكَنَّ رِجلَيهِ بِالخَزَفِ، فَاِنَّهُ يورِثُ الجُذامَ؛
مبادا كسى (در حمام) پاى خود را سفال (سنگ پا) بكشد، زيرا اين كار جذام مى آورد.