تَركُ الحُقوقِ مَذَلَّةٌ و َإِنَّ الرَّجُلَ يَحتاجُ إِلى أَن يَتَعَرَّضَ فيها لِلكَذِبِ؛
ندادن حقوق (ديگران) ذلّت مى آورد و انسان در اين باره مجبور به دروغ گفتن مى شود.
ما أَهوَنَ المَوتَ عَلى سَبيلِ نَيلِ العِزِّ وَ إِحياءِ الحَقِّ لَيسَ المَوتُ فى سَبيلِ العِزِّ إِلاّ حَياةً خالِدَةً و َلَيسَتِ الحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ المَوتَ الَّذى لا حَياةَ مَعَهُ؛
چه آسان است مرگى كه در راه رسيدن به عزّت و احياى حق باشد، مرگ عزتمندانه جز زندگى جاويد و زندگى ذليلانه جز مرگ هميشگى نيست.
اَلصِّدقُ عِزٌّ و َالجَهلُ ذُلٌّ؛
راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
كُلُّ عَزيزٍ داخِلٌ تَحتَ القُدرَةِ فَذَليلٌ؛
هر عزيزى كه تحت قدرت و سلطه اى باشد ذليل است.
كَم مِن عَزيزٍ أَذَلَّهُ جَهلُهُ؛
چه بسيار عزيزى كه، نادانى اش او را خوار ساخت.
اَلشَّجاعَةُ عِزٌّ حاضِرٌ، اَلجُبنُ ذُلٌّ ظاهِرٌ؛
شجاعت عزّتى است آماده، ترس ذلّتى است آشكار.
مَنِ اعتَزَّ بِغَيرِ اللّه أَهلَكَهُ العِزُّ؛
هر كس به جز از خدا عزّت بجويد آن عزّت او را هلاك مى كند.
اَلحِلمُ سِراجُ اللّه ... وَ الحِلمُ يَدورُ عَلى خَمسَةِ أَوجُهٍ: أَن يَكونَ عَزيزا فَيَذِلَّ أَو يَكونَ صادِقا فَيُتَّهَمَ أَو يَدعُوَ إِلَى الحَقِّ فَيُستَخَفَّ بِهِ أَو أَن يُؤذى بِلا جُرمٍ أَو أَن يُطالِبَ بِالحَقِّ وَيُخالِفوهُ فيهِ، فَإِن آتَيتَ كُلاًّ مِنها حَقَّهُ فَقَد آصَبتُ ... ؛
بردبارى چراغ خداست... پنج چيز است كه بردبارى مى طلبد: شخص عزيز باشد و خوار شود، راستگو باشد و نسبت ناروا داده شود، به حق دعوت كند و سبكش بشمارند، بى گناه باشد و اذيت شود، حق طلبى كند و با او مخالفت كنند. اگر در هر پنج مورد، به حق رفتار كنى، بردبار هستى... .
فَأَمَّا الحِلمُ فَمِنهُ رُكوبُ الجَميلِ، وَ صُحبَةُ البرارِ وَ رَفعٌ مِنَ الضَّعَةِ و َرَفعٌ مِنْ الخَساسَةِ وَ تَشَهِّى الخَير ِو َتَقَرُّبُ صاحِبِهِ مِنْ مَعالِى الدَّرَجاتِ و َالعَفوُ و َالمَهَلُ و َالمَعروفُ و َالصَّمتُ فَهذا ما يَتَشَعَّبُ لِلعاقِلِ بِحِلمِهِ؛
حاصل بردبارى: آراسته شدن به خوبيها، هم نشينى با نيكان، ارجمند شدن، عزيز گشتن، رغبت به نيكى، نزديك شدن بردبار به درجات عالى، گذشت، آرامش و تأنى، احسان و خاموشى. اينها ثمره بردبارى عاقل است.
مَن عَفا عَن مَظلَمَةٍ أَبدَلَهُ اللّه بِها عِزّا فِى الدُّنيا و َالآخِرَةِ؛
هر كس از ظلمى كه در حق او شده گذشت كند، خداوند به جاى آن در دنيا و آخرت به او عزّت مى بخشد.
لَا يَزَالُ الْعِزُّ قَلِقاً حَتَّى يَأْتِيَ دَاراً قَدِ اسْتَشْعَرَ أَهْلُهَا الْيَأْسَ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ فَيُوطِنَهَا
عزّت پيوسته بى قرارى مى كند تا آن كه به خانه اى درآيد كه اهل آن چشم طمع به دست مردم نداشته باشند و در آن جا مستقر مى شود.
لِيَجتَمِعَ فِى قَلبِكَ الأفتِقارُ اِلَى النّاسِ وَ الاِستِغناءُ عَنهُم فَيَكُونَ اِفتِقارُكَ اِلَيهِم فِى لِينِ كِلامِكَ وَ حُسنِ بِشرِكَ وَ يَكُونَ اِستِغناءُكَ عَنهُم فى نَزاهَةِ عِرضِكَ وَ بَقاءِ عِزِّكَ؛
بايد نياز به مردم و بى نيازى از آنان، در دلت گردآيند، تا نيازت به آنان، سبب نرمى در گفتار و خوش رويى ات شود و بى نيازى ات، سبب آبرودارى و عزّتت باشد.
فَرَضَ اللّه ... الجِهادَ عِزّا لِلسلامِ؛
خداوند... جهاد را براى عزّت و سربلندى اسلام واجب فرمود.
ثَلاثَةٌ اُقسِمُ بِاللّه أَنَّهَا الحَقُّ ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَةٍ و َلا زَكاةٍ وَ لا ظُلِمَ أَحَدٌ بِظَلامَةٍ فَقَدَرَ أَن يُكافِئَ بِها فَكَظَمَها إِلاّ أَبدَ لَهُ اللّه مَكانَها عِزّا و َلا فَتَحَ عَبدٌ عَلى نَفسِهِ بابَ مَسأَلَةٍ إِلاّ فُتِحَ عَلَيهِ بابُ فَقرٍ؛
به خدا قسم سه چيز حق است: هيچ ثروتى بر اثر پرداخت صدقه و زكات كم نشد، در حق هيچ كس ستمى نشد كه بتواند تلافى كند، اما خويشتندارى نمود مگر اين كه خداوند بجاى آن به او عزت بخشيد و هيچ بنده اى درِ خواهشى را به روى خود نگشود مگر اين كه درى از فقر به رويش باز شد.