نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    16   17   18   19   20    >>    >
 
از زبان حضرت زينب:

در صحنه با شکوه عاشورايي

در بارش تيغ و غربت و تنهايي

با قافله اي که رنج با خود مي برد

والله نديده ام به جر زيبايي!

ياباني سراسر نيزه و تو...

دلم مي رفت با هر نيزه و تو...

سفر کرديم با هم عمه زينب!

من و داغ و سر بر نيزه و تو...

آن شب که مي‌بوسيد چشمت را سه ساله

خم شد ز داغت نيزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته

تا صبح با غمناله هايي مادرانه

" از زبان حضرت زينب خطاب به امام حسين(ع)":

قرآن بخوان از روي نيزه دلبرانه

ياسين و الرحمان بخوان پيغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگيرد

همچون درخت روشني در هر کرانه

بايد بلرزاني وجود کوفيان را

قرآن بخوان با آن شکوه حيدرانه

خورشيد زينب شام را هم زير و رو کن

قرآن بخوان با لهجه اي روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود اينجا ببارم

در حسرت پلک کبودت خواهرانه

قرآن بخوان شايد که اين چشمان هرزه

خيره نگردد سوي ما خيره سرانه

اما چه تکريمي شد از لب هاي قاري

تشت طلا و بوسه هاي خيزرانه

گل داده از اعجاز لب هاي تو امشب

اين چوب خشک اما چرا نيلوفرانه

در حسرت لب هاي خشکت آب مي‌شد

ريحانه ات با التماسي دخترانه


از زبان حضرت زينب(س) به امام حسين(ع):

حالا كه غير از چشم هاي تر نداري

تنهاي تنها ماندي و ياور نداري

بگذار تا زينب لباس رزم پوشد

تا كه نگويد دشمنت لشگر نداري

من آب مي آرم براي اهل خيمه

ديگر نگو آقا كه آب آور نداري

بگذار لخته خون ز لب هايت بگيرم

آخر مگر اي نازنين خواهر نداري

تعبير كن خواب مرا اي يوسف من

حالا كه غير از چشم هاي تر نداري

مي آيم امشب بهر ديدارت به گودال

هر چند دير است و ديگر سر نداري

مي خواستم زندگي کنم ، راهم را بستند !

ستايش کردم ، گفتند خرافات است !

عاشق شدم ، گفتند دروغ است !

گريستم ، گفتند بهانه است !

دنيا را نگه داريد ، مي خوهم پياده شوم....

شريعتي



+ پروشات 
خدايا ! من به درگاه تو شرمنده ام
*از اينکه حسد بردم
*از اينکه در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم
*از اينکه مالي را که به تو تعلق داشت ازآن خود پنداشتم
* از اينکه امام را نشناختم و محبت اورا در دل نداشتم پس اگر اکنون بميرم به مرگ جاهلييت مرده ام
* از اينکه چشمم گاه به ناپاکي آلوده شد
* از اينکه ايمانم به بنده ات بيشتر از ايمانم به تو بود
خدايا !!
بابت همه آنچه که گفتم و همه آنچه تو آگاهتري باز هم شرمنده ام

شهيد سيد مرتضي آوييني



گفتم شبي به مهدي، اذن نگاه خواهم!
گفتا که من هم از تو، ترک گناه خواهم!
گفتم که اي امامم، از ما چرا نهاني؟!
گفتا به چشم محرم همواره آشکارم!

اي کاش که يک دانه تسبيح تو بودم
تا دست کشي بر سر سودا زده من
بيمار گشته است قلوب از عيوب ما
دانيم گشته سد دعاها، ذنــــوب ما
يا غــافر الذنوب گناهان ما ببخش
وانگه رسان ظهور طبيب قلوب ما
اللهم عجل لوليک الغريب الفرج
مي خورد غبطه به چشمان قشنگت خورشيد
مي زند نقره ايِ نورِ رُخَت طعنه به ماه
گرچه جز صحبت رسوايي من نيست ولي
همچنان چشم براه توام اي پاره ي ماه

تو هر زمان که بيايي بهار خواهد بود….
مجال شادي بي اختيار خواهد بود….
خوش آن زمان که برآيد به يک کرشمه دو کار……
يکي ظهور امامو يکي شروع بهار….
تعجيل در فرج آقا 3 صلوات

يا حجه بن العسکري، جان‌هاي ما قربان تو
جان‌هاي ما قربان آن، عشاق سرگردان تو
يوسف زهرا کجايي؟ کي شود مولا بيايي؟
پرده برداري ز قبري، مخفيانه مخفيانه!
 <    <<    16   17   18   19   20    >>    >