مشک است مشک...
راه عباس ادامه دارد...
حسين را آنگونه مي کشند...
و خدا فقط نظاره مي کند...
تير را به فلب حسين زدند چون طاقت نداشتند ببينند
با اين همه ظلم و نامردي
هنوز دل حسين برايشان مي سوزد...
و هنوز در قلبش شوق هدايتشان جاري است...
ديدند مشتي خاک جمع کرد پيشاني بر آن نهاده
"الهى! راضيم به رضاى تو...
اين حسين با دل خدا چه مي کند!!!